اگر سکوت این گستره ی بی ستاره مجالی دهد میخواهم بگویم سلام..
اگر دلواپسی آن همه ترانه بی تعبیر مهلتی دهد
میخواهم از بی پناهی پروانه ها برایت بگویم
ازکوچه های بی چراغ
ازاین حصار درو دیوار..
ازاین ترانه ی تار..

مدتی بود دست ودلم به تدارک ترانه نمیرفت
کم کم این حکایت دیده ودل که ورد زبان کوچه نشینان است باورم شده بود
باورم شده بود که دیگر صدای تو را درسکوت تنهایی نخواهم شنید

راستی دراین هفته های بی ترانه کجا بودی؟
کجا بودی که صدای من واین دفتر سپید به گوشت نمیرسید؟
تمام دامنه های دنیا را گشتم تا پیدایت کردم..

تمام اهالی این حوالی گهگاه عاشق می شوند..
اما شمار آن هایی که عاشق "می مانند" ازانگشتان دستم بیشتر نیست
یکی شان همین شاعری که گمان می کرد در دوردست ها..حتی درهمین حوالی نیز
دیگر امیدی نیست...