خسته م...
از صبوری خسته م...
از فریادهایی که در گلویم خفه ماند...
از اشک هایی که قاه قاه خنده شد...
و از حرف هایی که زنده به گور گشت در گورستان دلم
آسان نیست در پس خنده های مصنوعی گریه های دلت را،
در بی پناهیت در پشت هزاران دروغ پنهان کنی...
این روزها معنی را از زندگی حذف کرده ام...
برایم فرق نمی کند روزهایم را چگونه قربانی کنم...!

این روزها دلم اصرار دارد
فریاد بزند
اما

من جلوی دهانش را میگیرم!!!
وقتی می دانم کسی تمایلی به شنیدن صدایش ندارد!
این روزها من...
خدای سکوت شده ام؛
خفقان گرفته ام تا آرامش اهالی دنیا
خط خطی نشود...