پرسیدند از بایزید
که " ازبامداد چونی؟ "

گفت :

" مرابامداد و شامگاه نباشد ، بامداد و شامگاه آن کس راباشد که اوراصفتی باشد و مراهیچ صفت نیست "

بايزيد بسطامى :

هیچ کس بر من چنان غلبه نکرد که جوانی از بلخ مرا گفت یا بایزید حد زهد شما چیست؟
من گفتم
چون بیابیم بخوریم و چون نیابیم صبر کنیم.
گفت:
سگان بلخ همین صفت دارند.
پس من گفتم حد زهد شما چیست ؟
گفت :
ما چون نیابیم صبر کنیم و چون بیابیم ایثار ....

آن چه در جمـلـه مجاهدات و ریاضـات و
غربت می جستم
در رضایت خاطر مادر یافتم ...

"بایزید بسطامی "

گفت:
شبی دل خویش می‌طلبیدم و نیافتم.
سحرگاه ندایی شنیدم که ای بایزید!
به جز از ما چیز دیگری می‌طلبی!
تو را با دل چه کار است ...

سـی سال خدای را یاد کردم
چون خاموش شدم،
بنگریستم
حجاب من، ذکر من بود...

بایزید بسطامی

آنکه هوای بهشت داشته باشد
مرد نیست
مرد آن است که بهشت آرزوی دیدن وِی را داشته باشد ..

" بایزید بسطامی"

خدای را در خواب دیدم و
گفتم :
راه به تو چگونه است ؟
گفت:
" اترک نفسک وتعال "

خویش را بِهَل و بیـا ...


بایزید بسطامی

علامت آنکه حق را دوست دارد آنست
که سه خصلت بدو دهند،
سخاوتی چون سخاوت دریا
شفقتی چون شفقت آفتاب
و تواضعی چون تواضع زمین ...

"بایزید بسطامی"

بایزید را گفتند:
بنده از چه راه به بالاترين درجات رسد؟
گفت: اينكه كر و كور و لال باشد...

آن چه در جمـلـه مجاهدات و ریاضـات و
غربت می جستم
در رضایت خاطر مادر یافتم ...

"بایزید بسطامی "