رفتار من عادیست...

اما نمی دانم چرا این روزها از دوستان و آشنایان هرکس مرا می بیند از دور می گوید:

این روزها انگار حال و هوای دیگری داری...

اما من مثل هر روزم، با آن نشانه های ساده، با همان امضا، همان نام و همان رفتار معمولی...

مثل همیشه ساکت و آرام ...

این روزها تنها حس می کنم "گاهی کمی گیجم گاهی کمی گنگم"

حس می کنم از روزهای پیش، قدری بیشتر ، این روزها را دوست دارم...

گاهی از تو چه پنهان با سنگ ها آواز می خوانم و قدر بعضی لحظه ها را خوب می دانم...

این روزها گاهی از روز ، ماه ، سال، از تقویم و از روزنامه ها بی خبرم...

حس می کنم گاهی کمی کمتر ، گاهی شدیداْ بیشتر هستم...

حتی اگر می شد بگویم این روزهاخدا را هم یک جور دیگر می پرستم...

از جمله دیشب هم که از شب های بی رحمانه دیگر بود ...من کاملاْ تعطیل بودم...

اول نشستم خوب جوراب هایم را اتو کردم...

تنها حدود هفت فرسخ راه رفتم با کفش هایم گفت و گو کردم...

بعد از آن هم رفتم تمام نامه هایم را زیر و رو کردم...

دنبال آن افسانه موهوم دنبال آن مجهول گشتم...

سطر سطر نامه ها را جستجو کردم چیزی ندیدم!!