به تو خو کرده ام، مانند "سربازی" به "سر بندش"
تو معروفی به دل کندن... مونالیزا به لبخندش

تو تا وقتی مرا سربار می بینی، نمی بینی-
درخت میوه را پُر بار خواهد کرد پیوندش

به تو تقدیم کردم از همان اول، دلت را زد
بهای شعرهایم را بپرس از آرزومندش

به دنیا اعتباری نیست، این حاجی بازاری
نه قولش قول خواهد شد، نه پا بر جاست سوگندش

گریزی نیست جز راه آمدن با مردم پابند
همیشه کفش تقدیرش گره خورده ست با بندش

به غیر از رفتنت چیزی اگر هم بوده، یادم نیست
چنان شعری که میماند به خاطر آخرین بندش

چه حالی داشتم با رفتنت؛ سر بسته می گویم
شبیه حال مردی شاهد اعدام فرزندش...