روزی که به دخترت یاد دادی تا ازدواج نکرده تنها سفر نره، تنها زندگی نکنه، اون لباسی که دوست داره نپوشه، اونجوری که دوست داره نخنده، اون حرفی که تو دلشه نزنه، و...
همون روز به دخترت یاد دادی که جنس درجه ی دو باشه! چون دختره!!
همون روز اونو به این باور رسوندی که برای زندگی کردن به یک انسانی از جنس مخالفش نیاز داره تا خوشبخت باشه، ...
همون روز پر پرواز دخترت رو شکستی و اون رو آماده کردی که برای یک عمر با باور درجه دو بودن زندگی کنه!
و امروز به سختی میشه اینجور خانم ها رو به باور برابری رسوند و قانون برابری رو بهشون آموزش داد...
در عادلانه ترین جامعه کماکان در باور جنس درجه ی دو بودنشون به زندگی ادامه میدن!
هنوز به مرد به چشم یک نردبان نگاه میکنند تا به آرزوهای دست نیافتنیشون برسند... و من هنوز نمی دونم چطور می شه به این دسته از خانم ها تفاوت بین عشق و نردبان رو توضیح داد!
چطور میشه اعتماد بنفس به یغما رفته شون رو دوباره بازسازی کرد و چطور میشه ازشون یک انسان سالم و مستقل ساخت...