.هفت سین دلت را آنگونه بچین
🤍که نه یک سال، بلکه عمری را
.زیبا به پایان برسانی
🤍سلامتی را بگذار در بالاترین نقطه دلت
.که هیچ چیز برتر از آن نیست

.سعادت را از خدا بخواه
🤍که او با لطف و کرمش به تو خواهد بخشید
.سربلندی را در دلت جای ده
🤍که بزرگت خواهد کرد!
.ساده لبخند بزن و ساده زندگی کن

.سکوت، سرزندگی و صلابت را فراموش نکن
🤍گاهی باید سکوت کرد و انتظار کشید
.سرزنده بود و زندگی کرد
🤍سختی کشید و سنگ بود...
.اما انسانیت را از یاد نبرد...
🤍مهرو محبت رافراموش نکرد
.️ سال نو مبارک.

خبر از آمدنت من که ندارم تو ولی
[جان من! تا نفسی مانده خودت را برسان]

مناجاتی زیبا از خواجه عبدالله انصاری:

بارالها؛
از کوی تو بیرون نشود پای خیالم
نکند فرق به حالم
که برانی
چه بخوانی
چه به اوجم برسانی
چه به خاکم بکشانی
نه من آنم که برنجم
نه تو آنی که برانی...

نه من آنم که ز فیض نگهت چشم بپوشم
نه تو آنی که گدا را ننوازی به نگاهی
در اگر باز نگردد، نروم باز به جایی
پشت دیوار نشینم چو گدا بر سر راهی
کس به غیر از تو نخواهم
چه بخواهی چه نخواهی
باز کن در که جز این خانه مرا نیست پناهی...
آمین

#خدا

𝐀𝐥𝐰𝐚𝐲𝐬 𝐞𝐧𝐝 𝐲𝐨𝐮𝐫 𝐝𝐚𝐲 𝐰𝐢𝐭𝐡 𝐚 𝐩𝐨𝐬𝐢𝐭𝐢𝐯𝐞 𝐭𝐡𝐨𝐮𝐠𝐡𝐭

همیشه روزت را با یک فکر مثبت به پایان برسان‌‌

.࿐

خدایا شب‌های ما بی‌ ستاره شده‌اند
نور برسان و لبخند
شادی برسان و امید

شبتون بهشت .

•
‏فروغ فرخزاد جایی‌ می‌نویسه:
«من زندگی می‌کنم برای این که زودتر این بار را به مقصد برسانم نه برای این که زندگی را دوست دارم...»
منم همین‌طور خانم فرخزاد
منم همین‌ طور :)🤍

「♡」

آمدم سر بزنم شعر بخوانم بروم
آنقدر دلزده هستم که نمانم بروم

به همین کوچه و این خانه و دیوار اتاق
و به آیینه سلامی برسانم بروم

آخرین بار به لب هات کمی زل بزنم
به دلم طعم لبت را بچشانم بروم

یک کمی خاطره جامانده که بردارم و بعد
تن رنجور خودم را بکشانم بروم

بغض هم واسطه شد خواست دلت را ببرد
تو خریدار نشو، زود برانم بروم

باز باران زده در گوشهٔ چشمم، باید
اشک... در دفتر شعرم بچکانم بروم

Si vous ne pouvez pas encore faire de grandes choses, faites de petites choses de façon remarquable

اگر هنوز نمیتوانید کارهای بزرگ انجام دهید، کارهای کوچک را به طرز حیرت انگیز به انجام برسانید

‌‌‌‌‌‌.࿐

✿ کپشن خاص ✿
چیزی عوض نشده
همه چیز شبیه همان روزهاست...
هنوز همت
شرق را به غرب وصل می کند
و ولیعصر
دوست داشتنی ترین خیابانی است که هیچ وقت در آن قدم نزدیم ...
هنوز هم از شیر مرغ تا جان آدمیزاد در مترو پیدا میشود...
و صادقیه
برای من ایستگاه پایانی است...
چیزی عوض نشده
و شبیه همان روزها
انگار قرار نیست
هیچ بزرگراهی
مرا به تو برساند...
#نسترن_علیخانی

ساڪن ڪدامین نگاهے...؟!
اینجا بےتو انتظار فریاد میڪشد
امیدے برسان
من براے رسیدن چشم‌هاے تو
بےاندازه بیقرارم...



.. ..