یه‌وقت ها دلم میخواد فقط روحمو دربیارم بذارم یه‌ جایی و بگم: تو دیگه استراحت کن.

دلم برایت سوخت، بعد از من هیچکس اینگونه دوستت نخواهد داشت.

لابلای وسایلم، چیزهایی هست که
نه به کارم میان، نه دلم میاد دور
بندازمشون…
توو سرم هم همین
وضعیت حاکمه…
من گذشته‌ای رو از
بَرم، که نه می‌تونم فراموشش کنم،
نه دوست دارم مرورش کنم…

دلم یه نوتیف خوب غیر قابل باور میخواد.

‏دلم می‌خواهد برای یک بار هم که شده، نباشم، کسی حضور مرا حس نکند. از اینکه همیشه بوده‌ام، خسته‌ام. دلم می‌خواهد روزی کسی با دیدنِ چیزی، یاد من بیوفتد و با خودش بگوید "چرا نیست، چرا رفت...

‏دلم میخواست بدون هم نتونیم، نه اینکه من نتونم و تو بتونی.

.
سلام عزیزای دلم...
خوبید ؟! بهترید ؟! چه خبرا ؟! کجایید ؟!
.

‌‌همونجایی که حسین منزوی گفته:
“دلم گرفته برایت”
زبان ساده‌ عشق است
سلیس و ساده بگویم:
دلم گرفته برایت!

اما من دلم میسوزد برای خودمان،
برای همه مان،
همه ی مایی که می‌توانستیم آسوده باشیم،
می‌توانستیم خودمان باشیم،
من دلم میسوزد برای خودی که سوخت و خاکستر شد...!

با اینکه برد قشنگه ولی
خوشحالم باختم به تو دلمو :)