نمی‌دانم چرا اما به قدری دوستت دارم
که از بیچارگی گاهی به حالِ خویش می‌گِریم

نمی‌گریم برای عُمر از کف رفته‌ام، اما
به حال آرزوهایِ محالِ خویش می‌گِریم!


. .

شده تا حالا حس کنی بیچاره ترین فرد رویِ زمینی و از شدتِ بیچارگی و کلافگی ندونی چیکار کنی؟

mina

نمی‌دانم چرا، اما به قدری دوستت دارم

که از بیچارگی گاهی به حال خویش می‌گریم ...!

#فاضل_نظری

انتظارکشیدن برای چیزی که دیگه ممکن نیس پیش بیاد، همیشه هم از روی حماقت یا حقارت نیست؛
گاهی هم از سرِ بیچارگیه...

به‌نظرم اوج بیچارگی اون‌جاس که داریوش با التماس میگه
گریه نمیکنم، نرو. آه نمیکشم، بشین
حرف نمیزنم، بمون. بغض نمیکنم، ببین

دستِ من گیر ،
که بیچارگی از حد بگذشت ...

ما نمی دانیم که خوشبختی و بدبختی فی نفسه چیست!
ولی می دانیم عدم تناسب بین آرزوها و توانایی برآوردن آن است که سبب بیچارگی می شود.
اگر انسان می خواهد خوشبخت باشد باید زندگانی را در خویشتن متمرکز سازد و اراده و آرزوی خود را در حدود توانایی خویش به کار ببرد.

"ژان ژاک روسو"

پول پول میاره...
.
.
.
.
.
بی پولی علاوه بر بی پولی...
دستِ بدبختی و بیچارگی رو هم گرفته با خودش میاره...!! :/

.

سعدیا تسلیم فرمان شو ، که نیست

چاره ی عاشق به جز بیچارگی


"سعدی"

ای نهان ساخته از دیدۀ ما صورت خویش

به در از پردۀ غیبت آی و نما طلعت خویش

طاق شد طاقت یاران بگشا پرده ز رخ

ای نهان ساخته از دیدۀ ما صورت خویش

نه همین چشم به راه تو مسلمانند

عالمی را نگران کرده ای از غیبت خویش

آمد از غیبت تو جان به لب منتظران

همه دادند ز کف حوصله و طاقت خویش

بی رخت بسته به روی همه، درهای امید

بگشا بر رخ احباب در از رحمت خویش

گر چه غرقیم به دریای گناهان لیکن

شرمساریم و خجالت زده از غفلت خویش

روی دل سوی تو داریم به صد عجز و نیاز

جز تو ابراز نداریم به کس حاجت خویش

دست ما گیر که بیچارگی از حد بگذشت

بگشا مشکل ما را به ید همت خویش

" محمد علشی فتی"