یکی از فانتزیام اینه که تو محلمون ۱۰تا پسر غریبه به دختر همسایمون تیکه بندازن و من غیرتی بشم کله کنم برم براشون ۱۰تاشونو لت و پار کنم و بعد بهشون بگم “خودتون خواستین من دعوا نداشتم” ، بعد دختر همسایه این صحنه رو ببینه کف و تف قاطی کنه تا میخواد بیاد سمتم که ازم قدردانی کنه یهو مادرش با چادر گُل گُلی از خونه بیاد بیرون و ببینه ۱۰نفر پاره پوره رو زمین دارن خاک میخورن ، متوجه جریان میشه و با یه حالت بغض آلود بیاد سمتم بگه داماد من …
من : بله مادر ؟
بگه : من همیشه آرزو داشتم همچین پسر رخشی داشتم !
من : ولی مادرم تو همیشه به چشم یه پسر بد منو نگاه میکردی ، تو همیشه یه کاری میکردی که آمارم پیش بقیه همسایه ها خراب باشه ، تو به من تهمت میزدی (با صدای آلن دلون)
در همین حین یهو صدای کف زدن به گوشم میرسه ، برگردم ببینم ۲۴۹ نفر دارن برام کف میزنن به خاطر جان فدایی و دیالوگ زیبام ، بعد یهو ببینم یه افق داره از سمت راستم میاد ، دوست داشتم بیشتر دیالوگ بگم که همسایه ها بیشتر کف بزنن ولی مجبور شدم تا افق نرفته توش محو بشم ….