کپشن های مربوط به میفروخت

پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی میفروخت

عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)

قدیما گنجشڪ رنگ میڪردن.
جاے قنارے میفروختن.
اما این روزا هوس رنگ میڪنن .
جاے عشق میفروشن .



.. ..

مردم بهش میگفتن قاتل پاییز، اما اسم خودش ایوب بود، کارش این بود که می‌افتاد توی جنگل درختای خشک شده رو قطع می کرد و هیزم میفروخت، خودش میگفت من درختای مرده رو از رو زمین جمع میکنم
همیشه یه کلاه کشی مشکی می‌کشید روی سرش، یه عینک قدیمی ته استکانی داشت با یه عالمه ریش قهوه ای
وقتی میرفتی پیشش تا هیزم بگیری تنها حرفی که باهات میزد فقط قیمت هیزم بود که بهت میگفت
یه روز گفتم ایوب خان یه سوال بپرسم ناراحت نمیشی؟ مثل همیشه جواب نداد
گفتم چرا به شما میگن قاتل پاییز؟
می دونی پسر، درخت خشک شده همیشه هست، توی بهار هست، توی تابستون هست، اما من هیچ وقت نمیذارم هیچ درخت خشکی تو پاییز سرش بلند باشه درختی که خشک باشه واسه پاییز چه فایده داره، برگ داره که بریزه؟ میتونه پاییزو قشنگ کنه؟ پاییز حرمت داره
درختی که خشک شد رو باید کشت تا رنگ پاییزو نبینه
آدما هم همینن
مبادا پاییز بشه و عاشقت نباشه
پاییز که شد بهش امون نده، دستش رو ول کن.

#مسعود_ممیزالاشجار

باب: پاتریک چرا انقدر ناراحتی؟
پاتریک: امروز یه بچه رو دیدم داشت سر چهارراه گل میفروخت
باب: از دیدن اون بچه ناراحت شدی؟
پاتریک: نه
باب: پس چی ناراحتت کرده؟
پاتریک: همین دیگه،از این ناراحتم که فهمیدم دیدن اینجور بچه ها انقدر واسم عادی شده که دیگه ناراحتم نمیکنه!

SpongeBob SquarePants

بابـ:پاتـریکـ!چرا ناراحتـی?
پاتـریکـ:امروز یـ بچـه رو دیدم داشت سره چهار راه گـل میفروخت.
بابـ: از دیدن اون بچـه ناراحت شدی?
پاتـریکـ:نهــ....
بابـ:پس چی ناراحتت کـردهـ?
پاتـریکـ:همین دیگه!از این ناراحتـم که فهمیدم دیدن اینجـور بچه ها انقدر عادی شده که دیگه ناراحت کننـدهـ نیستـ...

ﻣﺮﺩﯼ ﺑﺎ ﻟﺒﺎﺱ ﻭ ﮐﻔﺸﻬﺎی
ﮔﺮﺍﻧﻘﯿﻤﺖ ﺑﻪ ﺩﯾﻮﺍﺭﯼ ﺧﯿﺮﻩ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻣﯿﮕﺮﯾﺴﺖ. ﻧﺰﺩﯾﮑﺶ ﺷﺪﻡ ﻭ ﺑﻪ ﻧﻘﻄﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ ﺧﯿﺮﻩ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺑﺎ ﺩﻗﺖ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩﻡ، ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ :
"ﺍﯾﻦ ﻫﻢ ﻣﯿﮕﺬﺭﺩ"
ﻋﻠﺖ ﺭﺍ ﭘﺮﺳﯿﺪﻡ
ﮔﻔﺖ: ﺍﯾﻦ ﺩﺳﺖ ﺧﻂ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ. ﭼﻨﺪ
ﺳﺎﻝ ﭘﯿﺶ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻧﻘﻄﻪ ﻫﯿﺰﻡ ﻣﯿﻔﺮﻭﺧﺘﻢ..........
ﺣﺎﻝ ﺻﺎﺣﺐ ﭼﻨﺪﯾﻦ ﮐﺎﺭﺧﺎﻧﻪ ﺍﻡ .
ﭘﺮﺳﯿﺪﻡ: ﭘﺲ ﭼﺮﺍ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺑﻪ ﺍﯾﻨﺠﺎ
ﺑﺮﮔﺸﺘﯽ؟
ﮔﻔﺖ: ﺁﻣﺪﻡ ﺗﺎ ﺑﺎﺯ ﺑﻨﻮﯾﺴﻢ :
"ﺍﯾﻦ ﻫﻢ ﻣﯿﮕﺬﺭﺩ

گر به دولت برسی،
مست نگردی مردی،
گر به ذلت برسی،
پست نگردی مردی،
اهل عالم همه بازیچه دست هوسند،
گر تو بازیچه این دست نگردی مردی...