چه یکی باشد چه صدتا
خوب که باشد دمار از روزگارت درمیاورد …
خاطرات را میگویم !

آتش ابراهیم را نمیسوزاند

دریا موسی را غرق نمیکند

یوسف را در چاه می اندازند سر از خانه عزیزمصر درمیاورد

تو نگران چه هستی...!

وقتی خدا نخواهد هیچ کس به تو نمیتواند آسیب برساند

آتش ابراهیم را نمیسوزاند

دریا موسی را غرق نمیکند

یوسف را در چاه می اندازند سر از خانه عزیزمصر درمیاورد

تو نگران چه هستی...!

وقتی خدا نخواهد هیچ کس به تو نمیتواند آسیب برساند.

رفته بودیم خونه ى دوستمون

یعنی باید بین لباسا میگشتى تا مبلُ پیدا میکردی

مثل کریس انجل وسط اتاق سرشُ میخاروند

یهو دست مى کرد زیر پتو قندون درمیاورد

رفته بودیم خونه دوستمون
یعنی باید بین لباسا میگشتی تا مبل پیدا کنی...

مثل کریس انجل وسط اتاق سرشُ میخاروند

یهو دست مى کرد زیر پتو قندون درمیاورد !!!

یکی از تفریحات بچگیمون این بود که وقتی زنگ مدرسه رو میزدن هرچی صدا بلد بودیم و تو ذهنمون بود درمیاوردیم یَک حالی میداد ! حس میکردیم تو جنگلیم همراه با دوستای میمونمون…

داداشم نوجوون بود میرفت باشگاه کونگ فو و کشتی, منم اون موقه ها بچه بودم
هر وقت که تو باشگاشون یه فن جدید بهشون یاد میدادن میومد تو خونه رو من اجرا میکرد
منم به ازای هر فن پول میگرفتم
یعنی از کوچیکی من با این سختی پول درمیاوردما !