از درد ترک...
خورده و از زخم کبودیم....
کوهیم و تماشاگر رقصیدن رودیم...
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی رقصیدن
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
هر وقت دیدی موقع حرف زدن با یکی پروانه های تو دلت شروع به رقصیدن کرد بلاکش کن به اذیت شدن های بعدش نمی ارزه.
هر وقت دیدی
موقع حرف زدن با یکی؛
پروانه های تو دلت
شروع به رقصیدن کرد...
بلاکش کن که
به اذیت شدن های بعدش نمی ارزه ؛
...
•
بزار آدما هر سازی که دلشون میخواد بزنن تو جای رقصیدن هندزفری بزار
「♡」
✿ کپشن خاص ✿
برایم کمی حرف بزن.
هر چه میخواهی بگو...
ذره ذرهی من تو را گوش میدهد!
شعر بخوان،
تا زندگی، رقصیدن را از یاد نبرد...
کاش بدانی صدایت چه بر سر کلمات میآورد.
خودت نمیدانی
وقتی دیوانهوار نگاهم میکنی
و برایم از طرح گلهای پیراهنت میگویی،
چقدر زیبا میشوی...
دلم میخواهد تمام عمرم
با حرف زدن کنار تو بگذرد...
بگذار سادهتر بگویم.
اجرایت حرف ندارد.
حِست را دوست دارم.
صدایت را بیشتر...
#مهران_رمضانیان
#با_دلبر
•...•
زندگی برای تو
خنده برای تو
نفس کشیدن،
رقصیدن برای تو
گل های میخک و سوسن
آن سیب سبز عشق برای تو
باران ..آن روزهای آفتابی
پنجره.. آسمان آبی ،هوای تازه
برای تو
رسیدن به آرزو
آن شادی های رسیده از راه
آن اشک شوق ها برای تو
و تنها یک تو
تنها یک تو
. .
هر جمعه بابام به کلوپ محلمون می رفت و نوار بوکس محمد علی کِلِی و جورج فورمن رو کرایه می کرد ، مسابقه قهرمانی جهان بود ، ما با هم اون بازی رو هزار بار دیدیم ، حرف نداشت ...
اولش فورمن تا جایی که می خورد محمدعلی رو زد ، هوک چپ هوک راست ، شکم زیر چونه ، اما محمدعلی چسبیده بود به رینگ
و می گفت " نا امیدم کردی پسر!"
فورمن چپ می زد ، محمدعلی می خندید
فورمن راست می زد ، محمدعلی می رقصید!
رقص پاش بی نظیر بود ، این کارش باعث می شد فورمن عصبی تر شه ، تا اینکه آخرِ سر ، محمدعلی با یه هوک راست جانانه فورمن رو ناک اوت کرد ...
همیشه وقتی بازی تموم می شد بابام بهم می گفت : ضربه وحشتناکی بود ولی محمدعلی با این ضربه برنده نشد ،
چیزی که اون رو برنده کرد رقصیدن و خنده هاش بود ؛ بعد نوار رو در میاورد و با خودش می گفت :
بذار هرچقدر که می خوان ضربه هاشون رو بزنن ، اما بخند نذار فکر کنن که برنده میشن ، ... .
زنها را از رقصیدن منع کردند،
از آواز خواندن،
از عاشقی کردن،
بوسیدن،
خندیدن.
زنها در پیله های خود فرو رفتند
و از تنهایی بسیار شاعر شدند
و در شعرهایشان وحشیانه رقصیدند،
آواز خواندند،
عشق ورزیدند،
بوسیدند،
اما خنده نه؛
فقط گریستند ..!
معمولی بودن!
معمولی بودن در زندگی، میتواند سخت ترین وضعیت ممکن باشد.
مثلا:
شاگرد معمولی بودن، قیافه معمولی داشتن، دونده معمولی بودن، نقاش معمولی بودن، دانشجوی معمولی بودن، نویسنده معمولی بودن، معمولی ساز زدن و معمولی رقصیدن و معمولی جشن عروسی بر پاکردن، معمولی مهمانی دادن، فرزند معمولی داشتن... منظورم از "معمولی" همان است که عالی و ایده آل و منحصر به فرد و کمیاب و در پشت ابرها نیست، بلکه همین جا، روی زمین، کنار ما، فراوان و بسیار هست.
فرهنگ ایده آل گرایی تیغ دولبه ای است که هم انگیزه ایست مثبت برای پیشرفت و هم می تواند شوق و ذوق فراوان آدمهای معمولی را شهید کند. من مثلا بعد از سالها با علاقه نقاشی کشیدن، روزی که فهمیدم در نقاشی خیلی معمولی ام برای همیشه نقاشی را کنار گذاشتم. این کنار کشیدن زمانی بود که همکلاسی دبیرستانم، در عرض دو دقیقه با مداد بی جانش، چهره معلم مان را کوبید کنار طرحی که من بیست دقیقه طول کشیده بود تا دزدکی در حاشیه جزوه از او بکشم.
حقیقت این است که دوستم در نقاشی یک نابغه بود و تمرین و پیگیری من خیلی با نبوغ او فاصله داشت و من لذت نقاشی کشیدن را از خودم گرفتم تا خفت معمولی بودن را تحمل نکنم.
آن روزها آنقدر ضعیف بودم که با شاخص های "ترین" زندگی کرده و خود را مقایسه می کردم. و این ترین بودن آدم را ضعیف و شکننده می کند.
شاید همه آدم ها اینطور نباشند. من اما، همیشه در درونم یک سوپر انسان داشته ام که می خواست اگر دست به گچ بزند، آن گچ حتماً بایستی طلا شود. یک توانای مطلق که در هیچ کاری حق معمولی بودن را ندارد.
اما امروز فهمیده ام که معمولی بودن شجاعت می خواهد. آدم اگر یاد بگیرد معمولی باشد نه نقاشی را میگذارد کنار، نه دماغش اگر معمولی است را عمل می کند، نه غصه می خورد که ماشینش معمولی است، نه حق غذا خوردن در یک سری از رستوران های معمولی را از خودش میگیرد، نه حق لبخند زدن به یک سری آدم ها را، نه حق پوشیدن یک سری لباس ها را.
حقیقت این است که "ترین" ها همیشه در هراس زندگی می کنند. هراس هبوط (سقوط) در لایه آدم های "معمولی". و این هراس می تواند حتی لذت زندگی، نوشتن، درس خواندن، نقاشی کشیدن، ساز زدن، خوردن، نوشیدن و پوشیدن را از دماغشان دربیاورد.
تصمیم گرفته ام خودِ معمولی ام را پرورش دهم. نمی خواهم دیگر آدم ها مرا فقط با "ترین"هایم به رسمیت بشناسند.
از حالا خودِ معمولی م را به معرض نمایش می گذارم و به خود معمولیم عشق می ورزم و به آدم ها هم اجازه مى دهم به منِ معمولی عشق بورزند
این روزها سهم من از قاصدک ها،
فقط دیدن رقصیدنشان در باد است،
نه براورده شدن آرزوهایم...