چراغ
از خنده‌ات گیرم
که راهِ صــبــــح بگشایم...

#حسین_منزوی




#mim.

گل از پیراهنت چینم
که زلف شب بیارایم
چراغ از خنده‌ات گیرم
که راه صبح بگشایم
#شبت_آرام

- چراغ از خنده‌ات

گیرم که راهِ صبح

بگشایم....

#استاد_حسین_منزوی

خسته شدم از شرح احوالات خود
دلم یک نفر می خواهد
که مرا بلد باشد ...
که تا آمدم لب بگشایم ...
بر دهانم دست گذارد و بگوید :
چیزی نگو ... می دانم

من هستم و یک پنجره . .
که ساعت ها به پشت آن خیره میشوم !
و یک کتاب . .
که تنهایی هایم را با آن پر میکنم !
تنها چیزی که از او مانده . . .
یک " کلــــید " است ! !
که به گردنم آویخته بود .
کلیدی که من هنوز هم امید دارم ،
شاید بتوانم ؛
در یکی از همین روزهای بارانی . .
با آن در قلبش را بگشایم و دوباره واردش شوم !

دوست من واقعاً دلتنگ توام واقعاً دلتنگ توام دوستان بسیاری دارم که می توانم با ایشان گفتگو کنم ولی تو چیز دیگری هستی تو آن چنان مرا خوب می شناسی که بدون این که لب بگشایم می دانی که چه می گویم واقعاً دلتنگ توام و می خواهم این را حتماً بدانی مهم نیست به کجا می روم و که را می بینم یا چه می کنم هرگز دوستی ای چنین ژرف که در وجود تو یافته ام را در دیگری نخواهم یافت ..

دوست من واقعاً دلتنگ توام
واقعاً دلتنگ توام

دوستان بسیاری دارم
که می توانم با ایشان گفتگو کنم
ولی تو
چیز دیگری هستی

تو
آن چنان مرا خوب می شناسی
که بدون این که لب بگشایم
می دانی
که چه می گویم

واقعاً دلتنگ توام
و می خواهم این را
حتماً بدانی
مهم نیست به کجا می روم
و که را می بینم
یا چه می کنم
هرگز
دوستی ای چنین ژرف
که در وجود تو یافته ام را
در دیگری نخواهم یافت ..