ولی قدرشناس باشین.
شما نمیدونین، ولی وقتی یکی یهکاری براتون میکنه
هر رفتار شما واسش مهمه،
چون خودت واسش مهمی که اون کارو واست کرده.
پس به جای اینکه پشیمونش کنین،
یکم قدر کاری که کرده رو بدون.
قدرِ خودشو بدون.
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی قدرشناس
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
قدم به قدم به نابودی روح و روان خودتان نزدیک تر می شوید وقتی:
1-وقتی نمیبخشید
2-وقتی به کاری که دوست ندارید ادامه میدهید
3-وقتی وقتتان را تلف میکنید
4-وقتی از خودتان مراقبت نمیکنید
5-وقتی از همه چیز شکایت میکنید
6-وقتی با پشیمانی و افسوس زندگی میکنید
7-وقتی شریک نادرستی برای زندگیتان انتخاب می کنید
8-وقتی خودتان را با دیگران مقایسه میکنید
9-وقتی فکر میکنید پول برایتان خوشبختی میآورد
10-وقتی شکرگزار و قدرشناس نیستید
11-وقتی در روابط اشتباه میمانید
12-وقتی بدبین و منفیگرا هستید
13-وقتی با یک دروغ زندگی میکنید
14-وقتی درمورد همه چیز نگرانید.
یه عده هم هستن که دوس داشتم میتونستم برم بزنم رو شونه شون و بگم" خب تو آدمِ قدرشناسی نبودی و نیستی، لازم بود خیلی چیزارو از دست بدی".
. .
...
مُـــرده ها
بیشتر از
زنـــده ها
گـــل دریافت می کنند
چونکـــه
افسوس قوے تر از قدرشناسے است.
می ترسم از بعضی آدمها ...
آدمهایی که امروز دوستت دارند و فردابدون هیچ توضیحی رهایت می کنند
آدمهایی که امروز پای درد دلت می نشینند و فردا بیرحمانه قضاوتت می کنند
آدمهایی که امروز لبخندشان را می بینی و فردا خشم و قهرشان ...
آدمهایی که امروز قدرشناس محبتت هستند و فردا طلبکار محبتت ...
آدمهایی که امروز با تعریف هایشان تو را به عرش می برند و فردا سخت بر زمینت می زنند
آدمهایی که مدام رنگ عوض می کنند
امروز سفیدند، فردا خاکستری، پس فردا سیاه
آدمهایی که فقط ظاهرا آدمند ...!
چیزی هستند شبیه مداد رنگی های دوران بچگی مان !!
هر چه بخواهند می کشند
هر رنگ که بخواهند می زنند ...!!!
مرده ها بیشتر از زنده ها
گل دریافت می کنند
چون که افسوس
قوی تر از قدرشناسی است
قدم به قدم به نابودی روح و روان خودتان نزدیک تر می شوید وقتی:
1-وقتی نمیبخشید
2-وقتی به کاری که دوست ندارید ادامه میدهید
3-وقتی وقتتان را تلف میکنید
4-وقتی از خودتان مراقبت نمیکنید
5-وقتی از همه چیز شکایت میکنید
6-وقتی با پشیمانی و افسوس زندگی میکنید
7-وقتی شریک نادرستی برای زندگیتان انتخاب می کنید
8-وقتی خودتان را با دیگران مقایسه میکنید
9-وقتی فکر میکنید پول برایتان خوشبختی میآورد
10-وقتی شکرگزار و قدرشناس نیستید
11-وقتی در روابط اشتباه میمانید
12-وقتی بدبین و منفیگرا هستید
13-وقتی با یک دروغ زندگی میکنید
14-وقتی درمورد همه چیز نگرانید.
1- وقتی نمیبخشید.
2-وقتی به کاری که دوست ندارید ادامه میدهید.
3-وقتی وقتتان را تلف میکنید.
4-وقتی از خودتان مراقبت نمیکنید.
5-وقتی از همه چیز شکایت میکنید.
6-وقتی با پشیمانی و افسوس زندگی میکنید.
7-وقتی شریک نادرستی برای زندگیتان انتخاب میکنید.
8-وقتی خودتان را با دیگران مقایسه میکنید.
9-وقتی فکر میکنید پول برایتان خوشبختی میآورد.
10-وقتی شکرگزار و قدرشناس نیستید .
11-وقتی در روابط اشتباه میمانید.
12-وقتی بدبین و منفیگرا هستید.
13-وقتی با یک دروغ زندگی میکنید.
14-وقتی درمورد همه چیز نگرانید.
"قدم به قدم به نابودی روح و روان خودتان نزدیکتر میشوید"
یک جایی در زندگی آدم باید راهنما بزند، آرام آرام بیاید کنار جاده بایستد. بعد که ایستاد از ماشین پیاده شود برود در عقب را باز کند رو کند به خودِ کهنه اش و بگوید بفرمایید پایین. باید رو کند به خود منفی بافش، به خود اهل شکایتش، به خود بی جنبه اش، به خود قدرنشناسش و بگوید که پیاده شو. باید خیلی بی تعارف زل بزند به چشم خود قدیمی اش و توضیح بدهد که دیگر ادامه این وضع ممکن نیست و زمان خداحافظی رسیده. آنوقت خود کهنه اگر پیاده نشد باید دستش را دراز کند و یقه خود کهنه را بگیرد و بیاندازدش بیرون. لازم شد وسایلش را هم از صندوق بردارد پرت کند جلویش.
بعد هم خود کهنه را رها کند کنار همان جاده برود دوباره بنشیند پشت فرمان. راه بیافتد در جاده. در آیینه به پشت سر هم نگاه نکند.
راه بیافتد به جستجوی خودی نو. بگردد دنبال خود نویی که قدرشناس و سپاسگزار باشد. خود نویی که قدر لحظه لحظه زندگی را بداند. خودی که آرامش بیاورد. خودی که لبخند بیاورد. خودی که اهل مهربانی باشد. خودی که جایی کنار جاده ایستاده است به انتظار. خودی که تا خود کهنه هست سوار نخواهد شد.
در یک روز گرم تابستان، پسر کوچکی با عجله لباسهایش را در آورد و خنده کنان داخل دریاچه شیرجه رفت.
مادرش از پنجره نگاهش میکرد و از شادی کودکش لذت میبرد. مادر ناگهان تمساحی را دید که به سوی پسرش شنا میکرد.
مادر وحشت زده به سمت دریاچه دوید و با فریادش پسرش را صدا زد. پسرش سرش را برگرداند ولی دیگر دیر شده بود.
تمساح با یک چرخش پاهای کودک را گرفت تا زیر آب بکشد. مادر از راه رسید و از روی اسکله بازوی پسرش را گرفت.
تمساح پسر را با قدرت میکشید ولی عشق مادر آنقدر زیاد بود که نمی گذاشت پسر در کام تمساح رها شود.
کشاورزی که در حال عبور از آن حوالی بود، صدای فریاد مادر را شنید و به طرف آنها دوید و با چنگک محکم بر سر تمساح زد و او را فراری داد.
پسر را سریع به بیمارستان رساندند. دو ماه گذشت تا پسر بهبودی پیدا کند.
پاهایش با آرواره های تمساح سوراخ سوراخ شده بود و روی بازوهایش جای زخم ناخنهای مادرش مانده بود.
خبرنگاری که با کودک مصاحبه میکرد از او خواست تا جای زخمهایش را به او نشان دهد. پسر شلوارش را کنار زد و با ناراحتی زخمها را نشان داد.
سپس با غرور بازوهایش را نشان داد و گفت: «این زخمها را دوست دارم، اینها خراشهای عشق مادرم هستند.»
گاهی مثل یک کودک قدرشناس، خراشهای عشق خداوند را به خودت نشان بده. خواهی دید چقدر دوست داشتنی هستند.