یهو به خودت میای و میبینی؛ یه روزی برای یکی میمردی که الان نه تنها هیچ حسی بهش نداری، بلکه به زور چهره و اسم و خاطراتش رو به یاد میاری...
بسپار به گذر زمان، همه چی رو درست میکنه. حتی سیاهِ الآن، سفید سالهای بعدته. میفهمی که چی میگم؟!
#نرگس_صرافیان_طوفان
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی سیاهِ
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
آهای تویی که ابرای سیاهِ دغدغههات بالای سرت جمع شدنو داری فکر میکنی نور به قلبت نمیرسه
" این نیز بگذرد " غمت نباشه ، تو خود نوری ... ..
هرقدر شب، سیاهتر؛
فکرها عجیبتر!
یادها عمیقتر!
و احساسها، رقیقتر.
چه دارد این شب در خود؟
که روز، در تلقین آن به آدمیان، عاجز مانده؟
#نرگس_صرافیان_طوفان
شب
پیرهنِ مهتاب را
با سیاهی اش می دَرَد
و تو
با چشمانِ سیاهِ نافذت
پیرهنِ مرا
#ندا_جعفری_پور
✿ کپشن خاص ✿
امشب هم مثل تمام شبهای دیگری که تو را کم دارند صبح میشود!،
اما یادت باشد
بعضی شبها سیاهتر از باقی شبهای دیگرند...
صبح میشوند، ولی تا صبح شدنشان انگار هر ثانیه هزار سال به طول میانجامد!
این درست از همان شبهاییست که میگویند؛ «فلانی یک شبه موهایش سپید شد!»
#علی_سید_صالحی
با تو حکایتی دگر این دلِ ما به سر کند
شب سیاهِ قصّه را هوای تو سحر کند .
دل رمیده ی ما را
به چشم خود مسپار
سیاهِ مست
چه داند نگاهبانی چیست...!
"صائب"
بانو!
دستانت بوی نجابت می گیرند،
وقتی
.
.
.
در انبوه نگاه نامحرمان،
مرتب میکنی “چادرت” را . . .
“سیاهِ ساده سنگینت را . . .
بانو!
دستانت بوی نجابت می گیرند،
وقتی
.
.
.
در انبوه نگاه نامحرمان،
مرتب میکنی “چادرت” را . . .
“سیاهِ ساده سنگینت را . . .
در سالن غذاخوری دانشگاهی در اروپایک دانشجوی دختر با موهای قرمز که از چهرهاش پیداست اروپایی است،سینی غذایش را تحویل میگیرد و سر میز مینشیند. سپس یادش میافتد که کارد و چنگال برنداشته، و بلند میشود تا آنها را بیاورد.
وقتی برمیگردد، با شگفتی مشاهده میکند که یک مرد سیاهپوست، احتمالا اهل ناف آفریقا (با توجه ...به قیافهاش)، آنجا نشسته و مشغول خوردن از ظرف غذای اوست!
بلافاصله پس از دیدن این صحنه، زن جوان سرگشتگی و عصبانیت را در وجود خودش احساس میکند.
اما بهسرعت افکارش را تغییر میدهد و فرض را بر این میگیرد که مرد آفریقایی با آداب اروپا در زمینۀ اموال شخصی و حریم خصوصی آشنا نیست.
او حتی این را هم در نظر میگیرد که شاید مرد جوان پول کافی برای خرید وعدۀ غذاییاش را ندارد.
در هر حال، تصمیم میگیرد جلوی مرد جوان بنشیند و با حالتی دوستانه به او لبخند بزند. جوان آفریقایی نیز با لبخندی شادمانه به او پاسخ میدهد.
دختر اروپایی سعی میکند کاری کند؛ اینکه غذایش را با نهایت لذت و ادب با مرد سیاه سهیم شود.
به این ترتیب، مرد سالاد را میخورد، زن سوپ را، هر کدام بخشی از تاس کباب را برمیدارند،
و یکی از آنها ماست را میخورد و دیگری پای میوه را. همۀ این کارها همراه با لبخندهای دوستانه است؛
مرد با کمرویی و زن راحت، دلگرمکننده و با مهربانی لبخند میزنند.
آنها ناهارشان را تمام میکنند. زن اروپایی بلند میشود تا قهوه بیاورد.
و اینجاست که کمی آنورتر پشت سر مرد سیاهپوست، در کنار میز بغلی کاپشن خودش را آویزان روی صندلی پشتی میبیند،
و ظرف غذایش را که دستنخورده و روی آن یکی میز مانده است.!!!!!
توضیح پائولو کوئلیو:
من این داستان زیبا را به همۀ کسانی تقدیم میکنم که در برابر دیگران با ترس و احتیاط رفتار میکنند و آنها را افرادی پایینمرتبه میدانند.
داستان را به همۀ این آدمها تقدیم میکنم که با وجود نیتهای خوبشان، دیگران را از بالا نگاه میکنند و نسبت به آنها احساس سَروَری دارند.
چقدر خوب است که همۀ ما خودمان را از پیشداوریها رها کنیم، وگرنه احتمال دارد مثل کوته فکران رفتار کنیم؛
مثل دختر بیچارۀ اروپایی که فکر میکرد در بالاترین نقطۀ تمدن است،
در حالی که آفریقاییِ دانشآموخته به او اجازه داد از غذایش بخورد .