ادامه، در ذاتِ زندگی نهفته است. اصلاً رَوند زندگی همین است، که ادامه دهی. زمین میخوری، بلند میشوی و ادامه میدهی. عزیزت میمیرد، بعد کمی مکث، ادامه میدهی. خسته میشوی، اندکی بعد ادامه میدهی. میترسی، باز اما ادامه میدهی!
فارغ از انتخاب و توان، تا وقتی زندهای، آنچه با تو همراهست، ادامه است...
سید محمد مرکبیان-آغوشی برای یک سفر طولانی
. .
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی مرکبی
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
ادامه، در ذاتِ زندگی نهفته است. اصلاً رَوند
زندگی همین است، که ادامه دهی. زمین
میخوری، بلند میشوی و ادامه میدهی.
عزیزت میمیرد، بعد کمی مکث، ادامه میدهی.
خسته میشوی، اندکی بعد ادامه میدهی.
میترسی، باز اما ادامه میدهی! فارغ از
انتخاب و توان، تا وقتی زندهای، آنچه با تو
همراه است، ادامه دادن است.
.سید محمد مرکبیان
. آغوشی برای یک سفر طولانی
. .
زیباییاش مسخکننده بود، آنقدری که
میتوانست دستِ کم، چند ثانیه تو را مسحور و غرقِ تماشا کند. من کنارش زیبا بودم.
هر آدمی تنها کنارِ یک نفر زیباست. آنوقت میشود گفت، جهان هر چه که هست، زیباست.
• آغوشی برای یک سفر طولانی | سید محمد مرکبیان
جز تو هیچ چیز و هیچکس دو جا و یکی نیست.
همزمان فرسنگها از من فاصله داری و در دلم هستی.
همزمان هم گریزگاه و هم پناهگاهی...
-سید محمد مرکبیان
اگه یه روز عاشق شدم مثل سید محمد مرکبیان براش مینویسم:
سعی کن مرا در قلبت جای دهی
به حافظهی انسان اعتباری نیست
باید دلت خوش باشد، وگرنه عید و شادی تعطیلات در روزها گماند. باید دوستش داشته باشی وگرنه تنهایی حرف تازهای نیست. باید دوست داشته شوی، وگرنه بهار همان بهار هرسال است. باید دلت خوش باشد
#سیدمحمد_مرکبیان
با خاطراتِ زیادی زندگی میکنیم
که اگر به خودشان بود،
تا حالا هزار بار از خاطرمان رفته بودند...
اما ما نگهشان میداریم. مُدام مرورشان میکنیم.
همان یک لحظهی کوچک که روزی قلبمان را به نفسنفس انداخته.
همان خاطرههای ناچیز دوستداشتنی،
که مسکنِ زخمهای روزمرگیاند.
#سید_محمد_مرکبیان
گفت: هیچکس
از دوری و نبود هیچکسی نمُرده!
مُرده؟
تو دلم گفتم:
اونایی که مُردن، زبانِ گفتن ندارن...
#سیدمحمدمرکبیان
گفت: هیچکس
از دوری و نبود هیچکسی نمُرده!
مُرده؟
تو دلم گفتم:
اونایی که مُردن، زبانِ گفتن ندارن...
#سیدمحمدمرکبیان
ﺳﺎﺭه، ﺩﻭ ﺳﺎﻝ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺟﻨﮓ ﺑﺪﺭ ﺍﺯ ﻣﮑﻪ ﺑﻪ ﻣﺪﯾﻨﻪ ﺁﻣﺪ ﻭ ﻧﺰﺩ رسول الله ﺭﻓﺖ.
ﭘﯿﺎﻣﺒﺮ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻓﺮﻣﻮﺩ:
– ﻣﺴﻠﻤﺎﻥ ﺷﺪهﺍﯼ؟
– ﻧﻪ
- ﺑﺮﺍﯼ ﻗﺒﻮﻝ ﺩﯾﻦ ﺍﺳﻼﻡ ﺑﻪ ﻣﺪﯾﻨﻪ ﺁﻣﺪهﺍﯼ؟
– ﻧﻪ
– ﭘﺲ ﺑﺮﺍﯼ ﭼﻪ ﺁﻣﺪهﺍﯼ؟
– ﺷﻤﺎ همیشه ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺎ ﭘﻨﺎه ﻭ ﭘﺸﺘﯿﺒﺎﻥ ﺑﻮﺩﯾﺪ، ﺍﮐﻨﻮﻥ ﻣﻦ ﭘﺸﺘﯿﺒﺎنی ﻧﺪﺍﺭﻡ ﻭ ﻧﯿﺎﺯﻣﻨﺪ ﺷﺪهﺍﻡ، ﺁﻣﺪهﺍﻡ ﺗﺎ ﺑﻪ ﻣﻦ ﮐﻤﮏ ﮐﻨﯿﺪ؛ نه جامهای دارم، نه مرکبی و نه پولی که زندگی ام را بگذرانم.
پیامبر گفت : ﺗﻮ ﮐﻪ در مکه روزگاری ﺁﻭﺍﺯهﺧﻮﺍﻥِ ﺟﻮﺍﻧﺎﻥ ﺑﻮﺩﯼ، ﭼﻄﻮﺭ شد که ﻣﺤﺘﺎﺝ ﺷﺪﯼ؟
ساره :
ﭘﺲ ﺍﺯ ﺟﻨﮓ ﺑﺪﺭ ﮐﺴﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺁﻭﺍﺯهﺧﻮﺍﻧﯽ سراغ من نمیآید، فراموش خاص و عام شدهام، به سختی زندگی میکنم.
رسول الله ﺑﻪ ﺧﺎﻧﺪﺍﻥ ﺧﻮﺩ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺩﺍﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺯﻥ ﮐﻤﮏ ﮐﻨﻨﺪ. ﺁﻧﺎﻥ ﮐﻤﮏ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺟﺎﻣﻪ ﻭ ﻣﺮﮐﺐ ﻭ ﭘﻮﻝ ﺩﺍﺩﻧﺪ.
عجیب ﺭﻭﺍیتی است!
هم عجیب و هم ﻏﺮﯾﺐ!
ﯾﮑﯽ ﺍینکه ﺍﯾﻦ ﺯﻥ ﻣﻮﻗﻌﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻣﮑﻪ ﺧﻮﺍﻧﻨﺪه ﺑﻮﺩه، ﻫﻢ ﺍﺯ ﭘﯿﺎﻣﺒﺮ ﮐﻤﮏ ﻣﯽﮔﺮﻓﺘﻪ ﻭ هم ﭘﯿﺎﻣﺒﺮ ﭘﻨﺎه ﺍﻭ ﺑﻮﺩه است.
ﺩﻭﻡ ﺍینکه ﻧﻔﺮﻣﻮﺩ ﻗﻮﻝ ﺑﺪه ﺧﻮﺍﻧﻨﺪﮔﯽ ﻧﮑﻨﯽ ﺗﺎ ﮐﻤﮑﺖ ﮐﻨﻢ، ﺑﻠﮑﻪ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺩﺍﺩ ﮐﻤﮑﺶ ﮐﻨﻨﺪ.
ﺳﻮﻡ اینکه ﻫﻨﻮﺯ ﻣﺸﺮﮎ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻧﻤﯽﺧﻮﺍﺳﺖ ﻣﺴﻠﻤﺎﻥ ﺷﻮﺩ، ﺁﻣﺪ ﮐﻤﮏ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﺭﻓﺖ!
ﺧﺪﺍﯾﺎ! ﻣﺎ ﭼﻪ ﭼﯿﺰﻣﺎﻥ ﺷﺒﯿﻪ ﭘﯿﺎﻣﺒﺮ تو ﺍﺳﺖ؟
" علامه حکیمی "