اونهایی که وقت نیاز یکهو سر و کلهشون پیدا میشه؟ اونها اسباببازیهای من هستن. هر بلایی بخوام سرشون میارم.
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی اسباب
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
آدمها و دغدغههاشون با هم بزرگ میشن. تو تا دیروز برای نداشتن اون اسباببازی گریه میکردی، امروز برای نبودن اون آدم، اون کار، اون دلخواه گریه میکنی. چیزی تغییر نکرده، فقط اون ماهیت بزرگتر شده.
هیچ هاگوارتزی وجود نداره، هیچ خرگوشی نیست که منو به سرزمین عجایب ببره، چارلی و کارخونه ی شکلات سازی وجود ندارن، اسباب بازیام هیچ وقت در نبود من حرف نمیزدن، هیچ در مخفی پشت کمدم وجود نداره، با یه قطره اشک فرشته ی نجات به دیدنم نمیاد تا همه چیو درست کنه. چون که زندگی واقعی همینه.
به جای اینکه بهش بگی چقدر خوشگلی
مثل هلالی جغتایی بهش بگو:
وصف حُسن تو چه گویم؟
که ز اسباب جمال
هر چه باید همه در حد کمالست تو را.
کاش مامانت برات اسباب بازی میخرید که بهجاش سمت من نیای.
آدم در یک لحظه، یک آن، میزند به سیم آخر.
میشود اسباب شگفتی. میشود بر هم زننده قاعده بازی.
میشود نماد.
اما پشت آن لحظه تاریخ هست؛ عمر هست، زندگی هست،
کاسه صبری هست که دیگر لبریز شده...
به او گفته بودم دیدنت مثل این است که اسباببازی محبوب کودکیم را همان وقتی که میخواهمش خریدهاند و بابا نگفته بعدا میخرم.
حالا انگار صد سال است یکبند غروب جمعه است. مشقهایم مانده، سرما خوردهام، تب دارم، و اسباببازیم را بردهاند پس دادهاند...
#حمیدسلیمی
. .
وَ من به یکباره یاد گرفتم دیگر کسی رو دوست نداشته باشَم؛
باری رویِ شانه هایَش نباشم؛
که نداند با من چه کند؟
و کجایِ دلش بگذارد که نه من بشکنَم؛
و هم او ثابت بماند؛
وَ من به یکباره یاد گرفتم همه یِ اعتمادَم را در کوله پُشتی ام پنهان کنم تا دستِ هیچ احَد الناسی بهش نرسد؛
تا بشوَد اسباب بازیِ کودکی هایِ نداشته اش؛
و مَن به یکباره اینچنین قَد کشیدم و بزرگ شدم.
.
#فرگل_مشتاقی
خیلی خوبه که آدم بتونه ناراحتیشو بگه
از اون بهتر اینه که کسی باشه ازت بپرسه چرا ناراحتی...
از اونم بهتر اینه که اونی که دلت میخواد بیاد و از دلت دربیاره!
از همه اینا بهتر اینه که اصلا اسباب ناراحتی نباشه
من که میگم میارزه ناراحت باشی تا اونی که دلت میخواد بیاد و از دلت دربیاره
کاش فرشته ای هم بود و آدم ها را هر کجای زمانه که خسته می شدند ، بر می داشت و می برد وسطِ کودکی هایشان رها می کرد .
همانجا که اسباب بازی ها کم بود و دلخوشی ها زیاد ،
مشکلات ، ساده و کوچک بود و قلب ها بزرگ ...
گلدان ها پر گل بود و خانه ها همیشه بوی صمیمیت و عشق می دادند ...
باید فرشته ای باشد که آدم ها را هر زمان که کم آوردند ، بردارد و ببرد به یک عصرِ جمعه ی زمانِ کودکی که بزرگترین اندوه و فاجعه ی دنیا ، تکالیفِ نوشته نشده شان بود ...
. .