من گل پژمردهای هستم
چشمهایم چشمه خشک کویر غم
تشنه یک بوسه خورشید
تشنه یک قطره شبنم
- فروغ فرخزاد
♡
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی قطره
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
به قول داستایوفسکی:
اگر جنگی نتیجهاش خوشبختی تمام دنیا هم باشد ، باز هم به جاری شدن یک قطره اشک بر روی گونههای یک کودک بیگناه نمیارزد.
زندگی یهو زورش بهت میرسه، سر نوک مدادی که میشکنه، سر ماشینی که روشن نمیشه، سر اون یه قطره قهوه که میریزه رو لباس روشنت، سر یه حرفی که یکی بهت میزنه، یهو زورش میرسه و هر چی که در برابرش مقاومت میکردی دیگه وحشتناک سخته.
خدایا
با همین دستان ریز و لرزانم،
یکییکی آرزوهایی را که با نخ خیال بافته بودم،
به خاک سپردم
قلبم، دیگر گورستانِ رؤیاست...
جایی نمانده برای دفن حسرتهای تازه....
ای مهربان بیمرز!
تو جز من بندههای زیادی داری، اما من جز تو پناهی ندارم......
در میان بیکران بندگانات
من همانند قطرهای در اقیانوسم
اما برای من،
تو خود اقیانوسی......
خدایا!
از این پس،
قفل بزن بر درِ وا ماندهی دلم، تا هیچ رؤیای دیگری جرأت فرود آمدن در این ویرانه را نداشته باشد.
نه دلم تاب تولد آرزوی نو دارد،
نه اشکهایم، طاقت بدرقهی دیگری
چطوری جذب آدمای ناامن میشی!
اونا تعداد زیادی از رفتارهای بد رو با اندکی از رفتارهای خوب قاطی میکنن! و هربار که تو از اونها رفتار سمی میبینی، ولی بعدش اندازه ی قطره ای رفتار خوب از خودشون بهت نشون میدن، مغز تو برای اینکه دوباره اون رفتار خوب و تجربه کنه، برای رسیدن بهش میاد تمام رفتارهای مخرب طرفش رو دوباره تحمل میکنه تا دوباره به اون اندک از رفتار خوب طرف مقابلش برسه!
داستایوفسکی میگه:
اگر جنگی نتیجهاش خوشبختی تمام دنیا هم باشد، باز هم به جاری شدن یک قطره اشک بر روی گونههای یک کودک بیگناه نمیارزد....
اعتراف می کنم
دوست داشتن ِ تو
اندازه ندارد
پارچه نیست که
چند وجب دوستت داشته باشم
و تمام ....
عشق تو
حدو مرز سرش نمی شود
آغوش که باشد
عریانی خودش می آید
ودوستت دارم ها
به شمارش قطره های باران
خیس می کنند بستر ِ بی قراری ها را
و
دوست داشتن هایت به دست و پای
بی تابی ام میپیچد
دوست داشتنی از جنس ماندن
به عمق
گرمای تابستان......
#آزاده_کج_کلاه
چشمهات رو برای چی میبندی؟ فقط میسوزن؛ مگه نه؟ میبندی اما هنوز هم همینجایی. روزهای زیادی قطره قطره آب شدی، فقط برای اینکه به اون لجنزار نریزی و بیشتر از این گند برنداری. اما هنوز هم همینجایی. از ناتوانی پاهات راضیای؟ وقتی که نمیتونی با دستهات فقط دو ثانیه بیشتر حمل کنی؟ وقتی که همیشه باید بایستی، و توی جیبها رو بگردی، تا ببینی به اندازهی کافی برای ادامه دادن آرامبخش همراه داری؟ وقتی که میخندی و از صداش اذیتی؟ خوبه؟ دوستش داری؟ به اندازهی کافی ازش لذت میبری؟ اینطوری میخوایش؟ "چه انتظاری داشتی"؟ چشمهات رو برای چی میبندی؟
هیچ هاگوارتزی وجود نداره، هیچ خرگوشی نیست که منو به سرزمین عجایب ببره، چارلی و کارخونه ی شکلات سازی وجود ندارن، اسباب بازیام هیچ وقت در نبود من حرف نمیزدن، هیچ در مخفی پشت کمدم وجود نداره، با یه قطره اشک فرشته ی نجات به دیدنم نمیاد تا همه چیو درست کنه. چون که زندگی واقعی همینه.
خودم رو به در و دیوار میکوبم تا به طور ناخودآگاه حتی یکذره هم شباهتی با شخصیت منزجر کنندهی آدمهایی که یه روز توو زندگیم بودن؛ نداشته باشم. لطفا لطفا لطفا. نمیخوام حتی قطرهای از طرز وجودیتشون تصادفاً بین تار و پودم جا مونده باشه.