کپشن های مربوط به ندانستن

پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی ندانستن

عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)

Some day the people that didn’t appreciate you enough will realize they passed up on having an amazing person in their life.

روزی افرادی که به اندازه کافی قدر شما را ندانستند متوجه خواهند شد که از داشتن یک فرد شگفت انگیز در زندگی خود گذشتند.

‌‌‌‌‌‌.࿐

✿ کپشن خاص ✿

و چند سال بعد
همان کسانی که قدرِ ما را ندانستند
بر سنگِ مزارِمان اشک می ریزند!

#علی_کشاورز

بودیم و ندانستند ڪہ هستیم
باشد ڪہ نباشیم و بدانند ڪہ بودیم...



.. ..

✿ کپشن خاص ✿

گاهی هرچقدر هم، که ازخودت مایه بگذاری بازهم در عشق کم می‌آوری!
آدم قبل از تو آنقدر میخِ عشق را محکم کوبیده است، که هرچقدرسعی کنی خودت را جا کنی، باز هم جای خالی‌اش به تنِ عشقت زار می‌زند.
میخواهی همه چیز را بگذاری، بگذری و بروی اما دلت راه نمی‌آید!
مدام می‌پرسد:«مگر چه کم داشتم؟!»
اما جوابی پیدا نمیکنی...
سرت پر از سوال‌های بی‌جواب می‌شود، و خوره‌ی «ندانستن» به جانت می‌افتد.
کم بودنت آینه دق‌اَت می‌شود، حسرت داشتن عشقی که سهم دیگری شد تا ابد روی دلت می ماند!

#سودابه_رنجبر

✿ کپشن خاص ✿

اینهمه قلب شکسته
اینهمه تکلیف خود را ندانستن..
اینهمه وابستگیِ بی ثمر..
همه و همه فقط برای نبودنِ آدمهای ماندن است..
بله جانم ..!
ما «آدمِ ماندن» نداریم!
ته کشیده..کفگیرمان خورده تهِ دیگ!
یک مشت حرافِ الکی خوش شده ایم
که دلِ ماندن با هیچکس را نداریم..
نمی مانیم که موقعیت های بهتر را از دست ندهیم..!
چه مان شده؟
این دیگر چه جورش است؟
عجیب مبتلا شده ایم !
کاش خود خدا دست به کار شود و این بیماریِ همه گیر را ریشه کَن کند..!

#زیور_شیبانی

.خدایا!
تو میدانی آنچه را ڪه من نمیدانم
در دانستن تو آرامشیست .
و در ندانستن من تلاطمها.
تو خود با آرامشت تلاطم من را آرام ساز..

.شبتون پرستاره.

‏هرگز ننشین متر بزن خوبی خود را
اندازه ی خوبی به ندانستن آن است.

آدمهای خوب همیشه اول داستان لبخند به لب دارند
در عمیق ترین فکرهایشان ، آنجا که دست هیچکس نمیرسد تا از دریای افکارشان بیرونشان بکشد ،باز حواسشان به دوستشان هست که دلش نگیرد
همان هایی که برای بچه‌ای که با دقت از پشت پنجره ماشین بهشان زل زده شکلک در میاورند
آدمهایی که اشکشان دربیاید اشک در نمی‌اورند
خوبها وقتی ازشان تعریف میشود متواضعانه تبسم میکنند
در همه حال حالتان را جویایند و به یادتان هستند ،حتی اگر وقتی که خطاب کنیدشان : "چطوری بی مرام " باز لبخند مهربانانه شان را میزنند و میگویند "کوتاهی از ماست ، حالا اصل حالت چطوره با مرام ؟"
آدمهایی که فدایی شدند برای کس ها و ناکس‌ها
دوست و دشمن فرقی نمیکند
مهربانی در بند بند وجودشان میجوشد
همان ها که لقمه ای اگر هست کوچکترینش سهم خودشان میشود و به هنگام گذر از جایی که پرنده ای در حال غذا خوردن است مسیرشان را کج میکنند که یه وقت نپرد ..
همان ها که پیرمرد دست فروشی را می‌بینند ،بغض میکنند
انها که دوست دارند زودتر از پدر و مادر و عزیزان خود بمیرند نکند که داغِ آنها را ببینند
همان ها که حسادت را بلد نیستند و وقتی خبرِ خوش برای دوستانشان میشوند اشک شوق در چشمهایشان حلقه میزند
آدمهای خوب متهم میشوند به بدی ، به شورش را در آوردن
ندانستم که چون خوبند، بدند
یا چون از خوبی شورش را در‌آورند ، بد شدند
اما هرچه که هست
نابند ، کم‌اند
همان ها که آخر داستان ، وقتی ترک میشوند با وجود شکسته‌‌شده‌شان
با اینکه مقصر نیستند
عذر خواهی میکنند و میگویند ببخش اگر حتی مهربانیم اذیتت میکرد ، دست خودم نبود، لبخند معرکه ات همیشگی ..
آدم های خوب
اول داستان محکومند به مرموزی بابت خنده ها و تبسم‌هاشان
و آخرش خوبی هایشان رنگ دیوانگی به خود میگیرد و با حرف های این و آنی که میگویند : "خلی به قرآن " "انقدر خوب نباش" می‌میرند...

قدیمی ها ندانستند
خدا آدمهای خوب را زود نمیبرد
ما آدمهای خوب را زود میکشیم...

ته پیاز و رنده رو پرت کردم توی سینک، اشک از چشم و چارم جاری بود. در یخچال رو باز کردم و تخم مرغ رو شکستم روی گوشت، روغن رو ریختم توی ماهیتابه و اولین کتلت رو کف دستم پهن کردم و خوابوندم کف تابه ، برای خودش جلز جلز خفیفی کرد که زنگ در رو زدند.
پدرم بود. بازم نون تازه آورده بود. نه من و نه شوهرم حس و حال صف نونوایی نداشتیم.
بابام می گفت:
نون خوب خیلی مهمه ! من که بازنشسته ام، کاری ندارم ، هر وقت برای خودمون گرفتم برای شما هم میگیرم. در می زد و نون رو همون دم در می داد و می رفت. هیچ وقت هم بالا نمی اومد. هیچ وقت.
دستم چرب بود، شوهرم در را باز کرد و دوید توی راه پله.
پدرم را خیلی دوست داشت. کلا پدرم از اون جور آدمهاست که بیشتر آدمها دوستش دارند ، این البته زیاد شامل مادرم نمی شود .

صدای شوهرم از توی راه پله می اومد که به اصرار تعارف می کرد و پدر و مادرم را برای شام دعوت می کرد بالا.
برای یک لحظه خشکم زد.

ما خانواده ی سرد و نچسبی هستیم. همدیگه رو نمی بوسیم، بغل نمی کنیم، قربون صدقه هم نمیریم و از همه مهم تر سرزده و بدون دعوت جایی نمیریم.

اما خانواده ی شوهرم اینجوری نبودن، در می زدند ومیامدند تو،روزی هفده بار با هم تلفنی حرف می زدند؛ قربون صدقه هم می رفتند و قبیله ای بودند.

برای همین هم شوهرم نمی فهمید که کاری که داشت می کرد مغایر اصول تربیتی من بود و هی اصرار می کرد، اصرار می کرد.
آخر سر در باز شد و پدر مادرم وارد شدند.
من اصلا خوشحال نشدم. خونه نا مرتب بود؛ خسته بودم.تازه از سر کار برگشته بودم، توی یخچال میوه نداشتیم...
چیزهایی که الان وقتی فکرش را می کنم خنده دار به نظر میاد اما اون روز لعنتی خیلی مهم به نظر می رسید!

شوهرم توی آشپزخونه اومد تا برای مهمان ها چای بریزد و اخم های درهم رفته ی من رو دید.
پرسیدم:
برای چی این قدر اصرار کردی؟

گفت:
خوب دیدم کتلت داریم گفتم با هم بخوریم.
گفتم:
ولی من این کتلت ها رو برای فردا هم درست می کردم.

گفت:
حالا مگه چی شده؟

گفتم:
چیزی نیست ؟؟؟ !!!
در یخچال رو باز کردم و چند تا گوجه فرنگی رو با عصبانیت بیرون آوردم و زیر آب گرفتم.

پدرم سرش رو توی آشپزخونه کرد و گفت:
دختر جون، ببخشید که مزاحمت شدیم. میخوای نونها رو برات ببرم؟

تازه یادم افتاد که حتی بهشون سلام هم نکرده بودم !
پدر و مادرم تمام شب عین دو تا جوجه کوچولو روی مبل کز کرده بودند.
وقتی شام آماده شد،
پدرم یک کتلت بیشتر بر نداشت.

مادرم به بهانه ی گیاه خواری چند قاشق سالاد کنار بشقابش ریخت و بازی بازی کرد.
خورده و نخورده خداحافظی کردند و رفتند و این داستان فراموش شد و پانزده سال گذشت.
پدر و مادرم هردو فوت کردند.

چند روز پیش برای خودم کتلت درست می کردم که فکرش مثل برق ازسرم گذشت:
نکنه وقتی با شوهرم حرف می زدم پدرم صحبت های ما را شنیده بود؟
نکنه برای همین شام نخورد؟
از تصورش مهره های پشتم تیر می کشد و دردی مثل دشنه در دلم می نشیند.
راستی چرا هیچ وقت برای اون نون سنگک ها ازش تشکر نکردم؟
آخرین کتلت رو از روی ماهیتابه بر می دارم. یک قطره روغن می چکد توی ظرف و جلز محزونی می کند.
واقعا چهار تا کتلت چه اهمیتی داشت؟!
حقیقت مثل یک تکه آجر توی صورتم می خورد:

"من آدم زمختی هستم"

زمختی یعنی:
ندانستن قدر لحظه ها،
یعنی نفهمیدن اهمیت چیزها،
یعنی توجه به جزییات احمقانه و ندیدن مهم ترین ها.
حالا دیگه چه اهمیتی داشت وسط آشپزخانه ی خالی، چنگال به دست کنار ماهیتابه ای که بوی کتلت می داد، آه بکشم؟

آخ. لعنتی، چقدر دلم تنگ شده براشون؛
فقط… فقط اگر الان پدر و مادرم از در تو می آمدند، دیگه چه اهمیتی داشت خونه تمیز بود یا نه...
میوه داشتیم یا نه...
همه چیز کافی بود:
من بودم و بوی عطر روسری مادرم، دست پدرم و نون سنگک .
پدرم راست می گفت که:
نون خوب خیلی مهمه.

من این روزها هر قدر بخوام می تونم کتلت درست کنم،
اما کسی زنگ این در را نخواهد زد،
کسی که توی دستهاش نون سنگک گرم و تازه و بی منتی بود که بوی مهربونی می داد.
اما دیگه چه اهمیتی دارد؟
چیزهایی هست که وقتی از دستش دادی اهمیتشو می فهمی...!
زمخت نباشیم!

‏ندانستن عیب نیست
نفهمیدن هم عیب نیست،
ولی ندانسته و نفهمیده در مورد چیزی اظهار نظر کردن نه تنها عیب نیست از نظر بعضیا،
بلکه کار روزمره شونه...

اس ام اس های جدید،عاشقانه، خنده دار و . . . ارسالی کاربران

روزی, افرادی, اندازه, کافی, ندانستند, متوجه, خواهند, داشتن, شگفت, انگیز, زندگی, گذشتند, کپشن, همان, کسانی, قدرِ, سنگِ, مزارِمان, ریزند, علیکشاورز, بودیم, هستیم, باشد, نباشیم, بدانند, گاهی, هرچقدر, ازخودت, مایه, بگذاری, بازهم, میآوری, آنقدر, میخِ, محکم, کوبیده, هرچقدرسعی, خالیاش, عشقت, میزند, میخواهی, بگذری, بروی, نمیآید, مدام, میپرسد, داشتم, جوابی, پیدا, نمیکنی, سوالهای, بیجواب, میشود, خورهی, جانت, میافتد, بودنت, آینه, دقاَت, حسرت, عشقی, دیگری, ماند, اینهمه, شکسته, تکلیف, وابستگیِ, برای, نبودنِ, آدمهای, ماندن, جانم, آدمِ, نداریم, کشیده, کفگیرمان, خورده, حرافِ, الکی, هیچکس, مانیم, موقعیت, بهتر, ندهیم, جورش, عجیب, مبتلا, بیماریِ, ریشه, خدایا, میدانی, آنچه, نمیدانم, آرامشیست, تلاطمها, آرامشت, شبتون, پرستاره, هرگز, ننشین, خوبی, همیشه, داستان, لبخند, دارند, عمیق, ترین, فکرهایشان, آنجا, نمیرسد, دریای, افکارشان, بیرونشان, بکشد, حواسشان, دوستشان, نگیرد, هایی, بچهای, پنجره, ماشین, بهشان, شکلک, میاورند, آدمهایی, اشکشان, دربیاید, نمیاورند, خوبها, وقتی, ازشان, تعریف, متواضعانه, تبسم, میکنند, حالتان, جویایند, یادتان, هستند, خطاب, کنیدشان, چطوری, مرام, مهربانانه, میزنند, میگویند, کوتاهی, ماست, حالا, چطوره, فدایی, شدند, ناکسها, دشمن, فرقی, نمیکند, مهربانی, وجودشان, میجوشد, لقمه, کوچکترینش, خودشان, هنگام, جایی, پرنده, خوردن, مسیرشان, نپرد, پیرمرد, فروشی, میبینند, انها, زودتر, مادر, عزیزان, بمیرند, نکند, داغِ, آنها, ببینند, حسادت, نیستند, خبرِ, دوستانشان, میشوند, چشمهایشان, حلقه, متهم, شورش, آوردن, ندانستم, خوبند, بدند, درآورند, هرچه, نابند, کماند, اینکه, مقصر, ببخش, مهربانیم, اذیتت, میکرد, خودم, معرکه, همیشگی, محکومند, مرموزی, بابت, خنده, تبسمهاشان, آخرش, دیوانگی, میگیرد, قرآن, انقدر, میمیرند, قدیمی, نمیبرد, میکشیم, پیاز, کردم, سینک, چارم, جاری, یخچال, شکستم, گوشت, روغن, ریختم, ماهیتابه, اولین, کتلت, دستم, خوابوندم, خفیفی, زدند, پدرم, بازم, تازه, آورده, شوهرم, نونوایی, نداشتیم, بابام, خیلی, مهمه, بازنشسته, کاری, ندارم, خودمون, گرفتم, میگیرم, همون, بالا, اومد, دوید, آدمهاست, بیشتر, البته, زیاد, شامل, مادرم, صدای, اصرار, تعارف, دعوت, لحظه, خشکم, خانواده, نچسبی, همدیگه, بوسیم, کنیم, قربون, صدقه, نمیریم, سرزده, بدون, اینجوری, ومیامدند, هفده, تلفنی, زدند؛, رفتند, قبیله, بودند, همین, فهمید, مغایر, اصول, تربیتی, وارد, اصلا, خوشحال, نشدم, خونه, مرتب, بود؛, خسته, بودم, برگشته, میوه, چیزهایی, الان, فکرش, میاد, لعنتی, رسید, آشپزخونه, مهمان, بریزد, درهم, رفته, پرسیدم, کردی, دیدم, گفتم, بخوریم, فردا, درست, چیزی, گوجه, فرنگی, عصبانیت, آوردم, دختر, ببخشید, مزاحمت, شدیم, میخوای, نونها, برات, ببرم, یادم, افتاد, بهشون, سلام, نکرده, تمام, جوجه, کوچولو, آماده, بهانه, گیاه, خواری, قاشق, سالاد, کنار, بشقابش, بازی, نخورده, خداحافظی, کردند, فراموش, پانزده, هردو, ازسرم, نکنه, صحبت, شنیده, تصورش, مهره, پشتم, دردی, دشنه, نشیند, راستی, سنگک, تشکر, نکردم, آخرین, قطره, محزونی, واقعا, چهار, اهمیتی, حقیقت, صورتم, زمختی, هستم, یعنی, نفهمیدن, جزییات, احمقانه, ندیدن, آشپزخانه, چنگال, بکشم, براشون؛, آمدند, تمیز, روسری, روزها, بخوام, تونم, نخواهد, دستهاش, منتی, مهربونی, دارد, دستش, دادی, اهمیتشو, ندانسته, نفهمیده, مورد, اظهار, تنها, بعضیا, بلکه, روزمره, شونه,