از تیمورلنگ پرسیدند:
چگونه امنیتی در کشور پهناور خود ایجاد نمودی که وقتی زنی با طبقی از جواهرات طول کشور را طی میکند؛ کسی به او تعرضی نکرده و جسارتی نمیکند؟
در جواب، جمله کوتاه ولی با تاملی میگوید:
در هر شهری که دزدی دیدم، گردن داروغه را زدم!
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی پهنا
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
بهشت عرض پهنای دوتا شونهی کسیهکه دوستش داری.
.️
کجایی جان من ؟
به کجا سفر کرده ای ؟
به که دل بسته ای ؟
به کدام چشم عادتت کرده ای ؟
با حسرت کدام دست ها سر میکنی ؟
کجایی جان من ؟
کجایی ای هر چه بوده و هست ؟
کجایی ای بهار قلب من ؟
کجایی ای حیات من ؟
کجایی ای زیباترین رویای نداشته ام؟
در این دایره ی پهناور
در این دایره ی خاکی
کدام نقطه ی کور شده ای
که دیگر چشم قلبم هم نمی تواند پیدایت کند...؟
.️
کجایی جان من ؟
به کجا سفر کرده ای ؟
به که دل بسته ای ؟
به کدام چشم عادتت کرده ای ؟
با حسرت کدام دست ها سر میکنی ؟
کجایی جان من ؟
کجایی ای هر چه بوده و هست ؟
کجایی ای بهار قلب من ؟
کجایی ای حیات من ؟
کجایی ای زیباترین رویای نداشته ام؟
در این دایره ی پهناور
در این دایره ی خاکی
کدام نقطه ی کور شده ای
که دیگر چشم قلبم هم نمی تواند پیدایت کند...؟
باید رد شد و رفت از اونجایی که خوشحال نیستی، باید اونقدر بری که برسی به اونجایی که لبخندت به اندازه پهنای صورتت باشه. باید نذاری کسی بهت بگه “باید”، تا بتونی اونجوری که میخوای زندگی کنی!
#mim.
بهارِ جانم با لبخندی به اندازهی پهنای صورت خوش آمدی.
ɴᴏᴛʜɪɴɢ ᴍᴀᴋᴇs ᴍᴇ ᴀs ʜᴀᴘᴘʏ ᴀs ʏᴏᴜ ᴅᴏ ɴᴏᴛʜɪɴɢ ɪɴ ᴛʜɪs ᴡʜᴏʟᴇ ᴡɪᴅᴇ ᴡᴏʀʟᴅ
هیچ چیز در این جهان پهناور منو به اندازه یِ تو خوشحال نمیکنه
به پهنای بازوانت
آرامِش میان آنها
مَرا به حَد جنون میرسانَد...
✨
باید رد شد و رفت از اونجایی که خوشحال نیستی باید اونقدر بری که برسی به اونجایی که لبخندت به اندازه پهنای صورتت باشه باید نذاری کسی بهت بگه باید تا بتونی اونجوری که میخوای زندگی کنی
♡
در زمان خلافت
تمامی خزانه داری های سرزمین پهناور اسلام را به دست ایرانیان سپرد،می گفت ایرانیان قبل از اسلام هم مردمان پاک دستی بودند.
بارها در سخنانش
انتقاد از حاکم را تکلیف شرعی مردم دانست...
وقتی مردم، بعد از قتل عثمان، با اصرار شدید و بی سابقه
از او خواستند که حاکم شود گفت:
"مرا رها کنید و سراغ کس دیگری روید."
اول کسی بود که با رای قاطع مردم حاکم شد.
بعد از انتخاب شدن به مردم نگفت به خانه روید و مطیع باشید.
گفت: "در صحنه بمانید و اظهار نظر و انتقاد کنید که من ایمن از خطا نیستم مگر اینکه خدا نگاهم دارد”.
سعد ابن ابی وقاص،
مشروعیت دولتش را نپذیرفت و بیعت نکرد،
نه خانه را بر سرش خراب کرد، و نه حتی علیه او سخن گفت.
طلحه و زبیر پیش او آمدند و از او پست و مقام خواستند،
نپذیرفت.
چند روز بعد مدینه را به قصد مکه و تدارک نمودن جنگ جمل (بر علیه علی) ترک کردند...
کسانیکه با او جنگیدند را “محارب نخواند، گفت:“برادران مسلمان مایند که در حق ما ظلم کردند!”.
هنگامی که خلیفه شده بود و برای سرکشی به یکی از شهرها رفته بود،
مردمانی را که به دنبال اسب او با پای پیاده راه افتاده بودند و او را مشایعت می کردند،
با فریاد آن ها را از این کار بر حذر داشت،
گفت من هم انسانی مانند شما هستم، بروید به کار و زندگی خود برسید و فقط در برابر خدا تعظیم کنید.
وقتی خلیفه یکی از بزرگترین امپراطوری های جهان در آن عصر بود، با یک فرد مسیحی اختلاف پیدا کرد و کار به قاضی سپرده شد.
نخواست به زور ، حرف خود را به کرسی بنشاند.
در دادگاه از این که قاضی او را محترمانه صدا کرده و بیشتر به او نگاه می کرد، خشمگین شد
و گفت که من و فرد مسیحی برای تو نباید فرقی داشته باشیم، از خدا بترس و عدالت را رعایت کن...
از آنجایی که علی شاهدی برای ادعای خود نداشت، قاضی به نفع مسیحی حکم داد و علی این حکم را پذیرفت.
فردی نابینا را دید که گدایی می کند. گفت چرا به او نمی رسید و کمکش نمی کنید؟
گفتند مسیحی است.
گفت آن زمان که بینا بود و برایتان کار می کرد، از دینش نمی گفتید، حالا او مسیحی شده؟
مقرر کرد که از بیت المال مسلمین هر ماه به او پول بدهند تا مجبور به گدایی نباشد...