خطاب به تمام عاشقان جهان:
عاشق شدن لیاقت میخواد!
سالها خواهد گذشت و تو در یک روز آفتابیِ گرم، میان ترافیک سنگین و صدای بوقها و همهمه خیابان، ناگهان یاد من میافتی و آرام زمزمه میکنی:
«کاش با تو طور دیگهای رفتار کرده بودم..»
صدای بی گزند
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی نگین
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
گاهی زندگی انگار یه طناب سنگینه که فقط تو داری با همهی توانت میکشی ولی هیچی عوض نمیشه! و اون وقت میفهمی شاید مسئله این نیست که باید بیشتر تلاش کنی، بلکه باید بفهمی اصلاً چرا هنوز اون طناب رو رها نکردی!
لطفا به آدمایی که بخاطر ازدست دادن کسی ناراحتن نگین برای تو گزینه های بهتری هم هست,
اون ادم دنبال جفت گیری نیست,
بخش مهمی از آیندش و خاطراتی که زندگی کرده رو از دست داده…
قصد جان می کند این عید و بهارم بی تو
این چه عیدی و بهاری است که دارم بی تو
گیرم این باغ ، گُلاگُل بشکوفد رنگین
به چه کار آیدم ای گل ! به چه کارم بی تو ؟
حسین منزوی
کنار هم که بودیم حرفهامون تمومی نداشت؛ از شعر و کتاب شروع میکردیم، میرسیدیم به فلسفه و عرفان، از موسیقی و هنر آسمون ریسمون میبافتیم، میرسیدیم به تحلیل تاریخ، گاهی بیهوا میرفتیم سراغ مرور خاطرات کودکی و آدمهایی که یه جایی توی گذشته جا موندن. حرفهامون مثل رود جاری بود؛ بیتوقف، بیقید، بیدغدغهی زمان. گاهی با یک جملهی ساده، ساعتها گرم صحبت میشدیم، گاهی یک نگاه کافی بود تا فکر هم رو بخونیم. الان اما همهی حرفها سنگینی میکنه روی دلم، تکرارشون میکنم و انگار توی دیوارهای خونه پژواک میشن، بدون شنونده. من هنوز از شعر شروع میکنم، به فلسفه و هنر میرسم، میخوام از خاطرات رد شم اما تو رو اونجا میبینم، جا میمونم از رفتن.
اما من سنگین ترین دلنوشته ها رو اینجا دیدم):
حالا که پرچم ها سیاه هستند!
و جنگ دارد شیوع پیدا می کند،
بیا از عشق بگوییم!
شاید آدمیزاد
تفنگش را زمین بگذارد
و نگاهش
در رنگین کمان زندگی
لبخندی را دنبال کند
که می رسد به آزادی!
به انسانیت! به دوستی! به … به …
هرچند خوب بودن در حال انقراض است
اما؛
بیا از عشق بگوییم!
حس میکنم اینی که روی قلبم سنگینی میکنه خیلی سنگین تر از غم و حسرته!
یه وزنهی غیر قابل حملِ که میخواد بکِشونتم ته دریا...
غم هم همیشه اینجوری نمیاد سراغت که تبدیل به یه سایهٔ سنگین بشی. گاهی اوقات هم یه جوری میاد که یه حس دلنشینه ولی پدرت رو هم در میاره. ولی بهش میگی نرو لطفاً. باش. پدرم رو در بیار.
گاهی اوقات گریه نمیکنی؛
اما سنگینی غمی که در سکوتت، پشت پلک هایت، نگاهت و نفس هایت نهفته
کمتر از اشک هایی که باید بریزی نیست.