کپشن های مربوط به انگشتای

پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی انگشتای

عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)

‏کاش پسرا بدونن ما با انگشتای دستشون بیشتر تحریک میشیم تا اون اکبیری دراز -.-

‏حس خوب فقط وقتی سرم رو پاشه و انگشتای دستش لای موهام


:

بعد تو،کفشدوزک برای اینکه دیگه نمیتونست انگشتای ظریفتو ببوسه،گریه میکرد.

‏حس خوب فقط وقتی سرم رو پاشه و انگشتای دستش لای موهام

: گیسو کمند

اصلا قد کوتاه خوبه هی بیاد رو کفشت و رو انگشتای پاش وایسه نهایت بتونه گردنتو ببوسه و خم شی یهو بغلش کنیو لباشو بوس


دیگه راه برگشتی نیست
تار موهات بوی انگشتایِ اونو گرفته

ﺑﭽﻪ ﮐﻪ ﺑﻮﺩﻡ ﻭﻗﺘﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺍﺯ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﻣﯿﻮﻣﺪﻡ ﻭ ﭼﺴﺐ ﮐﻔﺸﺎﯼ ﺻﻮﺭﺗﯽِ ﻋﺮﻭﺳﮑﯿﻤﻮ ﺑﺎﺯ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ ، ﺩﻡ ﺩﺭ ﺧﻮﻧﻪ ﯼ ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﺁﻝ ﺍﺳﺘﺎﺭﺍﯼ ﺧﺎﮐﺴﺘﺮﯼ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺭﻭﺵ ﺑﺎ ﻣﺎﮊﯾﮏ ﻣﺸﮑﯽ ﯾﻪ ﭼﯿﺰﺍﯾﯽ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩﻥ
ﻭﻗﺘﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻗﻤﻘﻤﻪ ﻗﺮﻣﺰﻣﻮ ﻣﯿﺬﺍﺷﺘﻢ ﮐﻨﺎﺭ ﮐﯿﻒ ﺳﻔﯿﺪ ﺑﺎﺭﺑﯿﻢ ، ﺩﺧﺘﺮ ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﺑﺎ ﯾﻪ ﮐﯿﻒ ﺷﻞ ﻭ ﻭﻝ ﻭ ﻫﻨﺪﺯ ﻓﺮﯾﻪ ﮔﺮﻩ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﺍﺯ ﺧﻮﻧﻪ ﻣﯿﺰﺩ ﺑﯿﺮﻭﻥ
ﻭﻗﺘﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺑﺎﺭﻭﻥ ﻣﯿﻮﻣﺪ ﻭ ﺑﺎ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺑﺎﺑﺎﻡ ﻣﯿﻮﻣﺪﻡ ﺧﻮﻧﻪ ، ﺍﻭﻧﻮ ﻣﯿﺪﯾﺪﻡ ﮐﻪ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﺯﯾﺮ ﺑﺎﺭﻭﻥ ﺭﺍﻩ ﻣﯿﺮﻩ
ﺍﺯ ﺗﺎﺭﯾﮑﯽ ﻣﯿﺘﺮﺳﯿﺪﻡ ، ﺷﺒﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺗﺮﺱ ، ﭼﺮﺍﻍ ﺍﺗﺎﻗﻮ ﺭﻭﺷﻦ ﻣﯿﺬﺍﺷﺘﻢ ﻣﯿﺪﯾﺪﻡ ﮐﻪ ﭼﺮﺍﻍ ﺍﺗﺎﻕ ﺩﺧﺘﺮ ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﺍﻡ ﺭﻭﺷﻨﻪ ﻭ ﻓﮑﺮ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ ﺍﻭﻧﻢ ﺍﺯ ﺗﺎﺭﯾﮑﯽ ﻣﯿﺘﺮﺳﻪ ﺑﻌﺪﺷﻢ ﺑﺎ ﻫﻤﯿﻦ ﻓﮑﺮ ﺧﻮﺍﺑﻢ ﻣﯿﺒﺮﺩ.
ﻣﺎﻣﺎﻧﻢ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻣﯿﮕﻔﺖ ﺍﻧﻘﺪﺭ ﺩﻭﺭ ﻭ ﺑﺮ ﺩﺧﺘﺮ ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﻧﺒﺎﺷﻢ ، ﺁﺧﻪ ﻣﯿﮕﻔﺖ ﺁﺩﻡ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺎ ﻫﻤﺴﻨﺎﯼ ﺧﻮﺩﺵ ﺩﻭﺳﺖ ﺷﻪ ﻧﻪ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺩﻩ ﺳﺎﻝ ﺍﺯﺵ ﺑﺰﺭﮒ ﺗﺮﻩ
ﻭﻟﯽ ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﻣﻦ ﮐﻪ ﺩﻩ ﺳﺎﻝ ﺧﯿﻠﯽ ﻧﯿﺴﺖ ، ﺷﺎﯾﺪ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺭﻩ ﯼ ﺍﻧﮕﺸﺘﺎﯼ ﺩﺳﺖ
ﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﮐﻪ ﺍﺯ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﺍﻭﻣﺪﻡ ﺧﻮﻧﻪ ﺩﯾﺪﻡ ﯾﻪ ﭘﺎﺭﭼﻪ ﯼ ﺳﯿﺎﻩ ﺭﻭ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﺧﻮﻧﻪ ﯼ ﻫﻤﺴﺎﯾﺲ ، ﺍﺳﻢ ﺩﺧﺘﺮ ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﺍﻡ ﺭﻭﺵ ﺑﻮﺩ
ﺍﺯ ﻣﺎﻣﺎﻥ ﭘﺮﺳﯿﺪﻡ ﮐﻪ ﭼﯽ ﺷﺪﻩ ﻭﻟﯽ ﭼﯿﺰﯼ ﻧﮕﻔﺖ ﻓﻘﻂ ﯾﻪ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺗﻠﺦ ﺯﺩ ﻭ ﺻﺪﺍﯼ ﮔﺮﯾﺶ ﺑﻠﻨﺪ ﺗﺮ ﺷﺪ
ﺍﻻﻥ ﺩﻩ ﺳﺎﻝ ﮔﺬﺷﺘﻪ...
ﻭ ﯾﻪ ﺟﻔﺖ ﮐﻔﺶ ﺁﻝ ﺍﺳﺘﺎﺭ ﺧﺎﮐﺴﺘﺮﯼ ﺩﻡ ﺧﻮﻧﻪ ﯼ ﺧﻮﺩﻣﻮﻧﻪ :)

مادر بزرگ باچارقدش اشکش را پاک کرد و گفت:
آخ دلم می خواست عاشقی کنم ولی نشد ننه.
اونقده دلم می خواست یه دمپختک را لب رودخونه بخوریم، نشد.
دلم پر میکشید که حاجی بگه دوست دارم و نگفت
گاهی وقتا یواشکی که کسی نبود، زیر چادر چند تا بشکن می زدم.
آی می چسبید.
گفت: بچه گی نکردم، جوونی هم نکردم. یهو پیر شدم
به چشمهای تارش نگاه کردم و حسرت ها را ورق زدم
گفتم: مادر جون حالا بشکن بزن، بزار خالی شی
گفت:حالا که دستام دیگه جون ندارن؟
انگشتای خشک شده اش رو بهم فشار داد ولی دیگه صدایی نداشتند
خنده تلخی کرد و گفت:
اینقدر به همه هیس نگید.
بزار حرف بزنن.
بزار زندگی کنن.
آره مادر هیس نگو،
آدمیزاد از "هیس " خوشش نمی یاد..

به جون دوتاییمون واقعیه
دوتا از بچه ها شیشه کشیده بودن، یکیشون به اون یکی میگه بیا دوتا از انگشتای منو قطع کن می خوام از خدمت معاف شم، رفیقشم این کارو میکنه، پسره بیهوش میشه سریع میرسوننش بیمارستان انگشتاشو پیوند میزنن
موندم بحالش تاسف بخورم یا بخندم