✿ کپشن خاص ✿
برای تو و خویش چشمانی آرزو می کنم
که چراغ ها و نشانه ها را در ظلماتمان ببیند
گوشی که صداها و شناسه ها را در بیهوشی مان بشنود
برای تو و خویش روحی که این همه را در خود گیرد و بپذیرد
و زبانی که در صداقت خود ما را از خاموشی خویش بیرون کشد
و بگذارد از آن چیزها که در بندمان کشیده است
سخن بگوییم
#مارگوت_بیکل
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی بیهوش
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
خواستم دست به مویش ببرم خواب شود
عطر گیسوش چنان بود که بیهوشم کرد
.کاظم بهمنی
.کپشن خاص.
یادت افتادم و با عطر تو بیهوش شدم
تو خیالم با تو هر روز هم آغوش شدم
#یونس_مقصودی
میگن باید رگ خواب آدمهارو پیدا کرد
ولی بـــا کسی که خودشو به بیهوشی زده
کاری نمیشه کرد
این آدمها نفهم نیستن
فقط نمی خوان بفهمن.
دیگر به راستی میدانم که درد یعنی چه...
درد به معنای کتک خوردن تا حد بیهوش شدن نبود. بریدن پا بر اثر یک تکه شیشه و بخیه زدن در داروخانه نبود. درد یعنی چیزی که دلِ آدم را در هم میشکند و انسان ناگزیر است با آن بمیرد بدون آنکه بتواند رازش را با کسی در میان بگذارد، دردی که انسان را بدون نیروی دست و پاها و سر باقی میگذارد و انسان حتی قدرت آن را ندارد که سرش را روی بالش حرکت دهد.
"ژوزه مائوروده واسکونسلوس"
بعضی شبا که خوابم نمی بره، یه جوری که مغزم بشنوه می گم
خوب برم یه کتابی بیارم بخونم
هیچی دیگه، اصلا بیهوش می شم
^-^
مملکت به مراکزی احتیاج داره که آدم با پای خودش بره بستری بشه و مثلا بگه یک هفته بیهوشیِ مطلق لطفا”. اصلا هم حق نداشته باشن بپرسن چرا...
از خواب خسته ام
به چیزی بیشتر از خواب نیاز دارم؛
چیزی شبیه بیهوشی . برای زمانی طولانی .
شاید هم از بیداری خسته ام ؛ از این که بخوابم و تهش بیداری باشد .
کاش می شد سه سال یا شش سال یا نُه سال خوابید و بعد بیدار شد.
نشد هم نشد . . . . . .
#عباس معروفی
هفت سین رشتـہ هاے مختلف:
بچـہ هاے #فیزیڪ :
ستارہ / سیارہ / سفینـہ / سرعت / سدپتانسیل / سقوط آزاد / سطح شیبدار
بچـہ هاے #مدیریت :
سرمایـہ گذارے / سیمپلڪس / سطوح مدیریت / سازمان / سلسلـہ مراتب / سوبسید / سیستم مدیریت
بچـہ هاے #مڪانیڪ :
سیلندر / سوپاپ / سلونوئید / سیڪل استرلینگ/ سنسور / سوپر شارژ/ سرسیلندر
بچـہ هاے #حقوق :
سفتـہ / سوء قصد / سرقت / سوگند / سیاست / سند / سبب اقوا از مباشر اینم
بچـہ هاے #زبان :
smiling , soft heart , seemly , stunning , so lovely , sonsy , success
بچـہ هاے #عمران :
سفال / سیمان / سقف ڪاذب / سنگ / سایت پلان / سڪشن / ستون
بچـہ هاے #تربیت_بدنے :
سلامتے / سوارڪارے / سروتونین / سازگارے / سازماندهے / سوت / سیڪس پڪ
بچـہ هاے #ریاضے :
سرے / سینوس / سڪانت / ساین / سهمے / ساروس / سیگما
بچـہ هاے #ڪشاورزے :
سیڪاس / سیڪلامن / سرخس / سرو ناز / سیب / ساگوارو / سدوم
بچـہ هاے #برق :
سیم / سون سگمنت / سنسور / سوڪت / سیگنال / سے پے یو / سیم پیچ
بچـہ هاے #شیمے :
سدیم / سلنیوم / سرب / سیلیسیم / سزیم / ساماریم / سولفر
بچـہ هاے #ڪامپیوتر :
ساتا / سے دے / ساب / سے پے یو / سوُت بریج / سورس / سوئیچر
بچـہ هاے #حسابدارے :
سند / سپردہ / سرمايـہ / سود / سهام / سفتـہ / سرقفلي
بچـہ هاے #معمارے :
ساختمان / سیمان / سنگ / سایت / سقف ڪاذب / سڪشن / سایـہ روشن
بچـہ هاے #میڪروبیولوژی:
سلول / سیتوپلاسم / سیستولیت / سانتروزوم / سیلیسے / سے رن ژیڪ / سوبریفیڪاسیون
بچـہ هاے #مهندسی_پزشڪے :
سے تے اسڪن / سوند ادرارے / ست سرم / سوزن گیر / سونوگرافے / ساڪشن (اسم دستگاه) / سیگنال زیستے
بچـہ هاے #بیهوشے :
سرنگ / سر ساڪشن / سدیم تیوپنال / ساڪسینیل ڪولین / ست سرم / سرم / سیمپل ماسڪ
بچـہ هاے #پرستار ے :
سرنگ / سرم / سوند فولے / سیلاڪس / سبد دارو / سوند رڪتال / سوند نلاتون
بچـہ هاے #اقتصاد :
سوبسید / سیاست هاے انبساطے / سود و زیان / سهمیـہ بندے / سطح قیمت ها / سیرے و اشباع / سرمایـہ
بچـہ هاے #صنایع :
سوا ڪردن غیر ضرورے از ضرورے / سامان دادن و مرتب چیدن / سپیدے و پاڪیزگے / سعے در حفظ وضع مطلوب
سازمان یافتگے و انضباط ڪارے / سخت ڪوشے و با تمام نیرو ڪارڪردن/ سماجت در ڪارهاے خوب تا سر حد عادت
ســـــــال نـــو بـہ هــمــہ ے دوســتاے گـلــم مـــــبـارڪ
داشتم برگه های دانشجوهامو صحیح میکردم....
یکی از برگه های خالی حواسمو به خودش جلب کرد...
به هیچ کدام از سوال ها جواب نداده بود. ...
فقط زیر سوال آخر نوشته بود: «نه بابام مریض بوده، نه مامانم، همه صحیح و سالمن شکر خدا. تصادف هم نکردم، خواب هم نموندم، اتفاق بدی هم نیفتاده. دیشب تولد عشقم بود. گفتم سنگ تموم بذارم براش. بعد از ظهر یه دورهمی گرفتیم با بچه ها. بزن و برقص. شام هم بردمش نایب و یه کباب و جوجه ترکیبی زدیم. بعد گفت: بریم دربند؟ پوست دست مون از سرما ترک برداشت ولی می ارزید. مخصوصن باقالی و لبوی داغ چرخی های سر میدون. بعدش بهونه کرد بریم امامزاده صالح دعا کنیم به هم برسیم. رفتیم. دیگه تا ببرمش خونه و خودم برگردم این سر تهرون، ساعت شده بود یک شب. راست و حسینی حالش رو نداشتم درس بخونم. یعنی لای جزوتم باز کردما، اما همش یاد قیافش می افتادم وقتی لبو رو مالیده بود رو پک و پوزش. خنده ام می گرفت و حواسم پرت می شد. یهویی هم خوابم برد. بیهوش شدم انگار. حالا نمره هم ندادی، نده. فدا سرت. یه ترم دیگه آوارت میشم نهایتش. فقط خواستم بدونی که بی اهمیتی و این چیزا نبوده. یه وقت ناراحت نشی.»
چند سال بعد، تو یک دانشگاه دیگر از پشت زد روی شانه ام.گفت: «اون بیستی که دادی خیلی چسبید»... گفتم: «اگه لای برگه ات یه تیکه لبو می پیچیدی برام بهت صد می دادم بچه.»... خندید و دست انداخت دور گردنم. گفت: «بچمون هفت ماهشه استاد. باورت میشه؟» ...
عکسش را از روی گوشیش نشانم داد. خندیدم.
گفت: «این موهات رو کی سفید کردی؟ این شکلی نبودی که.»... نشستم روی نیمکت فلزی و سرد حیاط. نشست کنارم. دلم میخواست براش بگویم که یک شبی هم تولد عشق من بود که خودش نبود، دورهمی نبود، نایب نبود، دربند نبود، امامزاده صالح نبود،...... فقط سرد بود.....