کپشن های مربوط به میخندیدی

پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی میخندیدی

عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)

من ادامه دادم، اما هنوز تولدت رو یادمه، هنوز عکسهای تو رو تو ذهنم دارم، هنوز صدات رو همونطور که میخندیدی یادمه، وقتی اسمت رو میشنوم قلبم یه جوری میشه، اما آره من ادامه دادم.

مدرسه که میرفتیم ،
هربار که دفتر مشقمون رو جا میذاشتیم
معلممون میگفت:
"مواظب باش خودتو جا نذاری" !
و ما میخندیدیم و فکر میکردیم نمیشه
خودمونو جا بذاریم!
بزرگ که شدیم بارها و بارها یه قسمت
از خودمون رو جاگذاشتیم؛
تویِ یه کافه،
تویِ یه خیابون،
تویِ یه خاطره . .(:.️



وقتی میخندیدی حواست بود تو چشمات ماهو داشتی؟.️.

「♡」

هنوز اون چال گونه‌ت وقتی که میخندیدی با تمام جزئیات صورتت گوشه ذهنم هست
‏اون موقع ها یادم رفت بهت بگم ولی، وقتی میخندی خیلی خوشگل تری :)))

کاش برگردیم...
نمیدونم چه زمانی یا چه دورانی، فقط برگردیم به اون دورانی که میخندیدیم...


وقتی میخندیدی حواست بود تو چشمات ماهو داشتی؟
.

مدرسه که میرفتیم هربار که دفتر مشقمون رو جا میذاشتیم معلممون میگفت "مواظب باش خودتو جا نذاری"
اونموقه بود ک ما میخندیدیم و فکر میکردیم
نمیشه خودمونو جا بذاریم
بزرگ که شدیم بارها و بارها یه قسمت از خودمون رو جا گذاشتیم،
توی یه کافه…
توی یه خیابون…
توی یه خاطره...
توی یه آغـوش :)

مدرسه که میرفتیم هربار که دفتر مشقمون رو جا میذاشتیم معلممون میگفت "مواظب باش خودتو جا نذاری"
و ما میخندیدیم و فکر میکردیم
نمیشه خودمونو جا بذاریم
بزرگ که شدیم بارها و بارها یه قسمت از خودمون رو جا گذاشتیم،
توی یه کافه،
توی یه خیابون،
توی یه خاطره...
توی یه اغوش...

Sahwl

✿ کپشن خاص ✿

اولین باری که دیدمش
بخودم گفتم:
این مرد، اگه یه روز کنار موهاش جوگندمی بشه و وسط سرش خالی,
چقدر دوست داشتنی تر میشه!

بعدهابهم گفت:
وقتی میخندیدی گوشه ی چشمات چروک میشد میدونستم 10 _11 سال بعد چروکات همیشگی میشن.
بخاطر همون چروکا، محکم بستمت به قلبم!
ما همو برای امروز نمیخواستیم!
ما فرداهامونو باهم میدیدیم...

#عاطفه_گلریز

مدرسه که میرفتیم هربار که دفتر مشقمون رو جا میذاشتیم معلممون میگفت "مواظب باش خودتو جا نذاری"
و ما میخندیدیم و فکر میکردیم
نمیشه خودمونو جا بذاریم
بزرگ که شدیم بارها و بارها یه قسمت از خودمون رو جا گذاشتیم،
توی یه کافه،
توی یه خیابون،
توی یه خاطره... ،