دارم رو لبهی پرتگاه قدم میزنم.
نمیدونم قدم بعدی به کدوم سمته.
امیدوارم سقوط نصیبم شه.
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی پرتگاه
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
این نوشتهٔ نرگس صرافیان طوفان واقعاً خوندنیه؛ نوشته:
«من از کنار ساحل چند صدف با خودم آوردم و نمیدانستم که سرپناه خرچنگهاست!
او مرا تنها گذاشت و نمیدانست که حضورش بزرگترین دلخوشی و پناهگاه روزهای سخت من است!
من به دوستم گفتم فعلا فرصت شنیدن حرفهایش را ندارم، در حالی که او همان لحظه لبهی پرتگاه امیدواری جهانش ایستادهبود و عمیقا نیاز داشت با کسی حرف بزند.
ما آدمها، همیشه نا آگاهانه جدیترین آسیبها را به هم میزنیم، بیآنکه حتی متوجه باشیم...
وقتهایی که قلبت از حرف یا رفتار کسی شکست؛ حکایت خرچنگها را به یاد بیاور و در نظر داشتهباش که شاید طرف مقابلت حتی خبر نداشته که تو در مقابل فلان حرف یا رفتار او تا چه اندازه آسیبپذیر و شکننده بودهای
من لبه پرتگاهی ایستادم
که بهانه ای
برای قدم برداشتن
به عقب ندارم...
تو بیا، دلیلی برای من باش..:)
.
If you have roots, you will come to the edge of the precipice, but you will not fall
ریشه که داشته باشی به لبه پرتگاه می آیی امّا سقوط نمیکنی
.࿐
Be strong because God only brings someone to the brink that has the power to fly.
قوی باش چون خُدا فقط کسی رو لب پرتگاه میرسونه که قدرت پرواز رو داشته باشه.
.࿐
به خدا گفتم :
چرا منو لبه پرتگاه زندگیم رسوندی ؟
خدا جواب داد: آخه میدونستم تو قدرت
پرواز داری ...
. .
Saddle the judging to God, you're just an on pedestal servant
قضاوت را بگذار بر دوش خدا، تو بنده ے لب پرتگاهے بیش نیستے
.࿐
بالاخره از یه جایی به بعد چشمات باز میشه، گوش هات میشنوه و تازه میفهمی چه خبر بوده.
اونجاست که میفهمی درگیر یه مشت اشتباه بودی و یقینا میدونستی داری گند میزنی به زندگیت و خودتو نابود میکنی اما انقدر از انجام دادن اون اشتباه لذت میبردی که برات مهم نبود ته خط کجاست.
و خب آدم به یه نقطه ای از زندگی میرسه به جایی که تازه خودشو پیدا میکنه، اونم درست لبه ی پرتگاه و همونجا میفهمه که چقدر به غلط زندگی کرده و دیگه نه راه پس داره نه راه پیش.
و اون روز برای همه چیز خیلی دیره.
خیلی دیر...
. .
شاید کسی فقط میخواهد شنیدهشود، بشنوید.
شاید کسی فقط میخواهد دیدهشود، ببینید.
شاید کسی فقط میخواهد در آغوش گرفتهشود، در آغوش بگیرید.
شاید کسی فقط میخواهد دوست داشتهشود، دوست بدارید.
ببینید و بشنوید و دوست بدارید و در آغوش بگیرید آدمها را.
شاید تسکین بزرگترین حفره و رنج زندگیشان، همین باشد.
زندگی پلیست روی پرتگاهی عمیق.
با محبت و لبخندی،
آنان که به کنارهی میلهها رسیده و به عمق سکوت پرتگاه خیره ماندهاند را به میانهی پل بازگردانیم.
مراقب همدیگر باشیم،
هیچکس نمیداند در دل آدمی که همینلحظه دارد میخندد و حالش خوب به نظر میرسد چه غوغایی برپاست....
عشقم تو همونی هستی که ...
وسط دل گرفتن هام، یهو با یادآوریِ
اینکه هستی که حضور داری، همه وجودم
خنده میشه و همه دغدغه هام آرامش...
همونی که رو تکیه گاه بودنش تا همیشه
میشه حساب کرد و به عاشق بودنش ..
بی قیدو شرط عاشق بودنش شک نکرد
همون که قلبمو پـر میکنه و ذهنمو
از درگیریا خالی ...
تو همونی، همون اتفاقی که درست ترین
جایِ زندگیم افتاد، همون دستی که سرِ
بزنگاه و لبه یِ پرتگاه دراز شد سمتِ دلم
همون که کاش اینهمه سال بی اون سر
نمیشد و این همه عمر بی اون نمی رفت
اونی که قراره یه عمـر کنارش ...
خوشبختی رو بغل کنم و عطرش نپـره
هیچوقت از تنِ لحظه هام تو همونی...
بمونی برام دلیل زنده بودنم .