خدای زمینی من؛ تو انقدر در وجودم عمیق شده ای که گمانم حتی اگر میلیون ها سال بعد زمانی که تبدیل به خاک و بذر شدیم گلی شوم با عطر دست های تو؛ و در تمام پروانه ها دنبال نقش چشمانت بگردم. با هر وزش نسیم و دلربایی برگ ها بگویم؛ من زمانی محبوب عاشق ترین مرد زمین بودم، مردی که جای زخم هایم بوسه کاشت و تا ممکن ترین حدی که یک قلب می تواند از امنیت ملموس اغوشش درونم جاری کرد. پس مهم نیست من چگونه باشم روح من تا همیشه به دنبال او خواهد گشت. چرا که جان من و او را از یک گل ساخته اند اولین و اخرین من.
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی بگویم؛
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
.
به شوق آمدن صبح
شب را بیدار ماندم،
تا زودتر از آفتاب
به چشم های #تُ وارد شوم.
و بی تابانه بگویم؛
امروز بیشتر از دیروز
"دوستت دارم ".
. .
به شوق آمدن صبح
شب را بیدار ماندم،
تا زودتر از آفتاب
به چشمهای #تُ وارد شوم.
و بی تابانه بگویم؛
امروز بیشتر از دیروز
"دوستت دارم "
#شبنم_نادری
. .
دلم میخواهد دوست داشتنت را فریاد بزنم...
تا بگویم؛
چگونه در من حل شده ای..!!
اصلا بگذار برای چند دقیقه زمان بایستد..
تا به کل دنیا بفهمانم،
چه زود مخاطب تمام شعرهایم شده ای..!!
.
- به شوق آمدن صبح
شب را بیدار ماندم،
تا زودتر از آفتاب به چشمهای تو وارد شوم
و بیتابانه بگویم؛
امروز بیشتر از دیروز -دوستت دارم-...
#شبنم_نادری
- به شوقِ آمدنِ صبح، شب را بیدار ماندم
تا زودتر از آفتاب
به چشمهایِ تو وارد شوم...
و بیتابانه بگویم؛
امروز بیشتر از دیروز دوستت دارم..
#شبنم_نادری
✿ کپشن خاص ✿
- دستم به بودنت نمیرسد..
اما بگذار سر بسته از دلم برایت بگویم؛
طوری دوستت میدارم، که هر شبانهروز ،
بی آنکه ببینمت
بی آنکه ببوسمت
بی آنکه لمست کنم
بودنیترین ، بودنیِ شخصِ جهانم شدهای .
#امید_آذر
میخواهم بگویم؛ فقر همه جا سر میکشد …
فقر ، گرسنگی نیست، عریانی هم نیست …فقر ،حتی گاهی زیر شمش های طلا خود را پنهان میکند…
فقر ، چیزی را “نداشتن” است ؛ ولی آن چیز پول نیست ؛ طلا و غذا هم نیست …
فقر ، ذهن ها را مبتلا میکند …
فقر ، اعجوبه ایست که بشکه های نفت در عربستان را تا ته سر میکشد …
فقر ، همان گرد و خاکی است که بر کتابهای فروش نرفته ی یک کتابفروشی می نشیند …
فقر ، تیغه های برنده ماشین بازیافت است که روزنامه های برگشتی را خرد میکند …
فقر ، کتیبه ی سه هزار ساله ای است که روی آن یادگاری نوشته اند …
فقر ، پوست موزی است که از پنجره یک اتومبیل به خیابان انداخته میشود …
فقر ، همه جا سر میکشد …