سلام دوستان عزیز....این متن رو من ب افتخار ی نفر نوشتم ....با نصفه ی نصف استعداد نویسندگیم امیدوارم متنم خوب واقع بشه....
آنگاه که در جنگل تنهایی خویش قدم میزنم صدای نام تورا اززبان گنجشککان وپرنده های خوشصدای جنگل می شنوم...چه دلنشین است....

شاخه های درختان روبروی غروب بینهایت زیبای جنگل دست به دست هم داده دارند جشن و پایکوبی میکنند...

حیوانات کوچک جنگل به قولی مثل ندید بدید هابا چشمان کوچکشان از لابه لایشاخ و برگ درختان مرانگاه میکنند...

چرا وقتی که یادت درقلبم زنده است حسرت دیدن روی ماهت را داشته باشم ...!

کمی بیشتر قدم میزنم دیگر زانوانم تحمل یک قلب سنگین بر روی تنم را ندارند... می ایســـتم......

شاید روزنه ای نور ازبین حصار هزاران برگ کوچک و بزرگ درختان یواشکی فرار کند به دلم .... این دل خسته بتابد تا شاید جان بگیرم.....ولی گویا شب شده و به گمانم آن روزنهی نور خوابیده باشد.....

جنگل در شب وقتی لباس مشکی خوابشرا ب تن میکند خیلی ترسناک میشود....برای اینکه هم خودم را آرام کنم و از سکوت آزار دهنده رها شوم ، شعر لالایی سر میدهم....



لالا لالا لالا لالایی لالا لالا لالا لالایی

لالا خفته گل لاله بخون با غم بخون ناله

لالا لالا شب آروم بگم از دل یا از زانوم

دلم تنگه واسه یارش چون آهنگش اومد یادش

شدم غرقِ تو تنهایی خدا کنه که بیـــایــــی

لالا لالا لالا لالایی لالا لالا لالا لالایی

هیــــسسسسسس!

(با صدایی آرام تر)

بشنو با دل بشنو با جون ببین چی گفت دلم با خون

لالا لالا لالا لالایی



آنقدر لالایی خواندم تا پلکهایم سنگین شد و بر روی تشک زمین و ملحفه ی آسمان خوابم برد......

که در اعماق دریای خوابم نشانه ای از تو دیدم....

آن صندوقچه ی مهربانی و صداقتترا..... گویا گمش کرده بودم ....ماهی عشقم آن صندوقچه را بلند کرد و دردهانش گذاشت تا با خود ببرد....

بیدار که شدم هوا هنوز هم تاریک بود.....

انگاریک کرم شب تاب بهسویم می آمد....نه....مثل اینکه چند کرم شب تاب بود....ولی بازهم حدسم اشتباه بود....

کیستی؟

- .....

- می گویم کیستی؟!

- من منم !!!!!!!

مثل اینکه فرشته بود.نمی دانم چه بود...ولی فانوسش را دیدم انگار شعله ای ازامید در درونم روشن شد.

او می خواست مرا از آن تاریکی بیرون ببرد....فانوسش را دست من داد.....

من باید مواظب شعله ی کوچکش میبودم چرا که ممکن بود نسیمی خسته هم او را ازپا دراورد....

ازبوته های وحشی و درختان خوابیده جنگل گذشتیم ناگهان چهره ای آشنا نگاهم را جلب کرد....

آری آنکه مرااز جنگل تاریک نجات داد عشق تو بود ....

.: پایان :.