دیروز زنی را دیدم که مرده بود!
زن‌ها اینگونه می‌میرند؛
یا لبخند به لب ندارد،
یا آرایش نمی‌کند،
یا دست کسی را نمی‌فشارد،
یا منتظر آغوشی نیست!
یا حرف عشق که می‌ شود پوزخند می‌ زند...

دیروز زنی را دیدم که مرده بود!

زن‌ها اینگونه می‌میرند ؛

یا لبخند به لب ندارد ،
یا آرایش نمی‌کند ،
یا دست کسی را نمی‌فشارد ،
یا منتظر آغوشی نیست!

یا حرف عشق که می‌ شود پوزخند می‌ زند ...

- گابریل گارسیا مارکز

گاهی سکوت
شرافتی دارد که گفتن ندارد..
همیشه در فشار زندگی
اندوهگین مشو..
شاید خداست که در آغوشش
می فشاردتت..
اگر یقین داری روزی پروانه میشوی
بگذار روزگار هر چه می خواهد پیله کند...

دیروز زنی را دیدم که مرده بود ..
زن‌ها اینگونه می‌میرند
یا لبخند به لب ندارد
یا آرایش نمیکند
یا دست کسی را نمیفشارد
یا منتظر آغوشی نیست
یا حرف عشق که می‌ شود پوزخند می‌ زند ...

#گابریل_گارسیا_مارکز

باور نمیکنم خدا به کسی بگوید: نه...!
خدا فقط سه پاسخ دارد:
١- چشم....
٢- یه کم صبر کن....
٣- پیشنهاد بهتری برایت دارم....

همیشه در فشار زندگی اندوهگین مشو,
شاید خداست که در آغوشش می فشاردت!
برای تمام رنجهایی که میبری صبر کن,
صبر اوج احترام به حکمت خداست...

#گابریل_گارسیا_مارکز




#mim.

باید مردی باشد ؛
تا آینه را از دست زنی بکشد ..
دستانش را گرم بفشارد ...
وبگوید ؛
اینه را رها کن،
تو در چشمان من زیباتر از این حرف هایی ...


.

دیروز زنی را دیدم که مرده بود
زن‌ها اینگونه می‌میرند
یا لبخند به لب ندارد
یا آرایش نمیکند
یا دست کسی را نمیفشارد
یا منتظر آغوشی نیست
یا حرف عشق که می‌شود پورخند می‌زند

زمان می گذرد؛
خیلی چیزها تغییر می کند ؛ یک روز به خودت می آیی و میبینی که دوستان واقعیت را نشناخته ای و دشمنانت به تو لبخند میزنند ! کسانی را ازیاد برده ای که زمانی جزو بهترین هایت بوده اند ؛ با آدمهای جدیدی آشنا میشوی که هرکدام حس جدیدی درتو می کارند و گاهی خاطره ای قدیمی را درتو زنده می کنند ؛ بوی عطرشان گاهی قلبت را می فشارد ،ازبعضی مکان ها با ترس می گذری و خاطره های خنده دارت اشک آور میشوند؛
یک روز صبح ازخواب بیدار میشوی و ازکنار درختی شکوفه دار می گذری که زمانی خالی ازبرگ بود و متوجه میشوی که گلفروشی سرکوچه را به دکه ی روزنامه تبدیل کرده اند وبه این فکرمیکنی که زمان سرسخت ترین چیزها را تغییر می دهد ! حتی باورهایی که زمانی قلبت را میساختند..

. .

زمان می‌گذرد؛
خیلی چیزها تغییر می‌کند؛ یک روز به خودت می‌آیی و می‌بینی که دوستان واقعیت را نشناخته‌ای و دشمنانت به تو لبخند می‌زنند! کسانی را از یاد برده‌ای که زمانی جزو بهترین‌هایت بوده‌اند‌؛ با آدم‌های جدیدی آشنا می‌شوی که هر کدام حس جدیدی در تو می‌کارند و گاهی خاطره‌ای قدیمی را در تو زنده می‌کنند؛ بوی عطرشان گاهی قلبت را می‌فشارد، از بعضی مکان‌ها با ترس می‌گذری و خاطره‌های خنده‌دارت اشک‌ آور می‌شوند؛
یک روز صبح از خواب بیدار می‌شوی و از کنار درختی شکوفه دار می‌گذری که زمانی خالی از برگ بود و متوجه می‌شوی که گل‌فروشی سرکوچه را به دکه‌ی روزنامه تبدیل کرده‌اند و به این فکر می‌کنی که زمان سرسخت‌ترین چیزها را تغییر می‌دهد! حتی باورهایی که زمانی قلبت را می‌ساختند.‌..

#ناهید_آقاطبا

دختر، زودتر راه می رود
زودتر به تکلم می افتد
زودتر به سن تکلیف می رسد
اصلا انگار از همان اول، عجله دارد
انگار هیچ وقت برای خودش وقت ندارد
حتی بازی هایش، رنگ و بوی جان بخشیدن دارد
چنان معصومانه عروسکش را در آغوش می فشارد؛ گویی سال هاست طعم شیرین مادری را چشیده است.

دختر بودن یعنی همیشه عجله داشتن برای رساندن محبت به دستان دیگران
دختر که باشی مهربانی ات دست خودت نیست
خوب می شوی حتی با آنان که چندان با تو خوب نبوده اند
دل رحم می شوی؛ حتی در مقابل آنهایی که چندان رحمی به تو نداشته اند
دختر که باشی زود می رنجی، زود می بخشی، زود می گریی، زود می خندی
تو مامورِ احساس، روی زمین هستی!
بی تو و بازیگوشی هایت جهان می میرد دختر جان!