تو منو یطوری فراموش کردی که انگار من ناهار هفته پیشت بودم، یکی از همکلاسیهای کلاس اولت که باهاش زیاد حرف نمیزدی، مثل یه اسم شخصیت تو سریالی که چند سال پیش دیدی، تو من رو خیلی راحت فراموش کردی.
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی نمیزدی
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
یه جا از سریال در چشم باد هست
که بیژن به لیلی میگه :
تو سه روز بود که حرف نمیزدی ، سه روز بود که دنیا به آخر رسیده بود ...
تو منو فراموش کردی؛ یجوری که انگار من ناهار هفتهی پیشت بودم، یا یکی از همکلاسی های کلاس اولت که باهاش زیاد حرف نمیزدی، مثل اسم یه شخصیت تو سریالی که چند سال پیش دیدی؛ تو منو فراموش کردی خیلی راحت و ایناس که منو اذیت میکنه:)
#تیکه_دار
کاش نارو هم مثل لایک زدنی بود…
میـــزدم میزدی ….
نمیــــزدم نمیزدی …
لیوانی چای ریخته بودم و منتظر بودم خنک شود. ناگهان نگاهم به مورچه ای افتاد که روی لبه ی لیوان دور میزد. نظرم را به خودش جلب کرد. دقایقی به آن خیره ماندم و نکته ی جالب اینجا بود که این مورچه ی زبان بسته ده ها بار دایره ی کوچک لبه ی لیوان را دور زد. هر از گاهی می ایستاد و دو طرفش را نگاه میکرد. یک طرفش چای جوشان و طرفی دیگر ارتفاع. از هردو میترسید به همین خاطر همان دایره را مدام دور میزد. او قابلیت های خود را نمیشناخت. نمیدانست ارتفاع برای او مفهومی ندارد به همین خاطر در جا میزد. مسیری طولانی و بی پایان را طی میکرد ولی همانجایی بود که بود.
یاد بیتی از شعری افتادم که میگفت " سالها ره میرویم و در مسیر ، همچنان در منزل اول اسیر"
ما انسان ها نیز اگر قابلیت های خود را میشناختیم و آنرا باور میکردیم هیچگاه دور خود نمیچرخیدیم. هیچگاه درجا نمیزدیم
ای دل که بی گدار،
به آب ها نمیزدی
بی قایقت
میانهی دریا چه میکنی؟
. #معین_دهاز
خیانت خیلی سادست!
اگه با دوست، همکار یا همکلاسیتون طوری حرف میزنید که اگه همسرتون و عشقتون اونجا بود اونجوری حرف نمیزدید ، دارید خیانت میکنید !
والسلام...
اینکه یه شبایی از درد نبودت نفس نمیتونستم بکشم و فقط نیاز داشتم باهام حرف بزنی و نمیزدی رو هیچوقت نه فراموش میکنم، نه می بخشم.
والا ما هم دانشجو بودیم !
ما هم کلاس 8 صبح داشتیم ؛
هیچوقتم غر نمیزدیم راحت میگرفتیم
میخوابیدیم و کلاس رو کنسل
میکردیم (:
لیوانی چای ریخته بودم و منتظر بودم خنک شود. ناگهان نگاهم به مورچه ای افتاد که روی لبه ی لیوان دور میزد. نظرم را به خودش جلب کرد. دقایقی به آن خیره ماندم و نکته ی جالب اینجا بود که این مورچه ی زبان بسته ده ها بار دایره ی کوچک لبه ی لیوان را دور زد. هر از گاهی می ایستاد و دو طرفش را نگاه میکرد. یک طرفش چای جوشان و طرفی دیگر ارتفاع. از هردو میترسید به همین خاطر همان دایره را مدام دور میزد. او قابلیت های خود را نمیشناخت. نمیدانست ارتفاع برای او مفهومی ندارد به همین خاطر در جا میزد. مسیری طولانی و بی پایان را طی میکرد ولی همانجایی بود که بود.
یاد بیتی از شعری افتادم که میگفت " سالها ره میرویم و در مسیر ، همچنان در منزل اول اسیر"
ما انسان ها نیز اگر قابلیت های خود را میشناختیم و آنرا باور میکردیم هیچگاه دور خود نمیچرخیدیم. هیچگاه درجا نمیزدیم