درد اینجاست که هیچکس نمیدونه. حتی اونایی که بیشتر از همه میدونن هم نمیدونن تو واقعا با چی طرفی؛ و اصلا چرا باید بدونن؟ وقتی خودشون هم وسط اندوهشون تنهان .
. .
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی طرفی
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
بنظرتون بجز خیانت چی میتونه باعث سرد شدن طرفین از ادامه رابطه بشه؟
#کامنت_کنید
من به این قوم پر از رنگ و ریا شک دارم
به خدا گفتنشان وقت دعا شک دارم
از جفایی که به این مردم بیچاره کنند
به مسلمانی شان هم به خدا شک دارم
در پی قبله نما هر طرفی سجده کنند
به درستی همان قبله نما شک دارم
آنچنان بوی ریا درهمه چا پیچیده
به نسیم خنک باد صبا شک دارم
هر چه درد است و بلا بر سر ما آمده است
من به این قصه تقدیر و قضا شک دارم
آنقدر ثانیهها سخت به ما می گذرد
که به چرخیدن این عقربهها شک دارم
جای من قعر جهنم شده در مذهبشان
چون به هرمسئلهی بی چون و چرا شک دارم
کاش بدانیم...
با شکستن دل دیگران خوشبخت تر نمی شویم!
کاش بدانیم که
اگر دلیل اشک کسی شدیم ،
دیگر با او طرف نیستیم با خدای او طرفیم..!
. .
از طرفی چشم #تُ ،
از طرفی پاکی ام ،
آخ که پیشانی ات...
وای...
مسلمانی ام...
. .
موضوع اینه که فرقی نمیکنه چه مدتیِ باهم تو رابطهاید نقطه پایان یه رابطه همونجاست که یکی از طرفین یادش میره چطوری مثل روزای اول به طرف مقابل توجه کنه.
. .
فرقی نمیکنه چه مدتی با هم تو رابطه اید ، نقطه پایان یه رابطه همونجاست که یکی از طرفین یادش میره چجوری مثل روزای اول به طرف مقابل توجه کنه
حقیقت اینه که سیاست به خرج دادن، رابطه رو طولانی نمیکنه، فقط تموم شدنِ اون رابطه رو به تاخیر میندازه؛
چون بالاخره یکی از طرفین از اینکه خود واقعیش نباشه خسته میشه و خودشو نشون میده :))
لیوانی چای ریخته بودم و منتظر بودم خنک شود. ناگهان نگاهم به مورچه ای افتاد که روی لبه ی لیوان دور میزد. نظرم را به خودش جلب کرد. دقایقی به آن خیره ماندم و نکته ی جالب اینجا بود که این مورچه ی زبان بسته ده ها بار دایره ی کوچک لبه ی لیوان را دور زد. هر از گاهی می ایستاد و دو طرفش را نگاه میکرد. یک طرفش چای جوشان و طرفی دیگر ارتفاع. از هردو میترسید به همین خاطر همان دایره را مدام دور میزد. او قابلیت های خود را نمیشناخت. نمیدانست ارتفاع برای او مفهومی ندارد به همین خاطر در جا میزد. مسیری طولانی و بی پایان را طی میکرد ولی همانجایی بود که بود.
یاد بیتی از شعری افتادم که میگفت " سالها ره میرویم و در مسیر ، همچنان در منزل اول اسیر"
ما انسان ها نیز اگر قابلیت های خود را میشناختیم و آنرا باور میکردیم هیچگاه دور خود نمیچرخیدیم. هیچگاه درجا نمیزدیم
انتظار هم تاریخ مصرف داره، دیر یا زود بسر میاد و جای خودش رو ابتدا به عادت، و بعد به فراموشی میده، اینکه کی موعد انقضاء میرسه بستگی به عمق خسارتی داره که به یک رابطه وارد شده و اینکه یکی یا هر دو طرفین چقدر به ترمیم یا شدت اون خسارت کمک کنند.