تصورم از رابطه اینطوری شده که باید اول به یه ابرانسان بینقص تبدیل بشم بعد وارد رابطه شم.
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی تصورم
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
زمانهایےفرامیرسد
که تصورمیکنی
همه چیزبه پایان رسیده است...
اماخیلےغیرمنتظره
خدامعجزه اش رانشانت میدهد!
تصورمیکنم زیباترینی؛آری هستی عزیزم!
معیارزیبایی درسرزمین عشق من,
نه به بلندی قداست؛
نه به چشمان درشت؛زیبایی قلبت راحس می کنم....
همه مارااز”چوب خدا”ترساندند……
ولی یکی به”بوسه خدا”امیدوارمان نکرد…
ولی من به تومی گویم…خدواندی که همیشه کلامش رابا”الرحمن و الرحیم”اغازمی کند…..
بسیاربخشنده تروبزرگترازتصورماست….
بارش”بوسه های بی منت”خداوندرابرایتان ارزومندم….
روزهایی که برای امدنـت تمام روز پشت پنجره عادت می ایستـادم وخودرا درقـاب شیشـه ای خانــه ات تصورمیکردم به چه فکر میکردی؟
به دستـانی که روزی تورادرآغوش خواهنــد گرفت یا رویایی که ازتو یک بـت خواهند ســـاخت؟
امـا من...درآن برهوت پراحـســــاس زنـدگیم فقط وفقط به تـــــــــــو فکرمـیـکردم وبــه روزهایی که باهم ساختیمــشان ..
روزهــا با دستـهای خودمــان ازقالـب گل درآمدند
وبا ضــربـه هــای پـــای تو بـــه ســــــــرانجام رسیدند
وشبــها...آه شبها...شبهایی که دیگر تونبودی ...
راستی چه شد که دیگر تونبودی؟چه شد که آرزوهایت از خانه ام پرکشید و جایی دیگر سکنی گزید؟
آیا توهمان موجود شیشه ای گذشتــــــه ای؟
نه...حالا شیشــه درورنت را دوجداره کــرده ای و مــن مجبورم برای اینکه نیم نگاهت را ببینم سنگ به سمتت پرتاب کنم.
توفهمیدی...حالا عایق شده ای...نه صدایم رامیشنوی ونــه صدایت رامیشنوم...
دل من درآنجا بود،درمیان همان دیوار شیشه ای...برای دیوانه بودن ودیوانگی کردن همیشه دیراست..
خدایا...دنیایت تا چه حد خواستنی است؟چه چیزی دیده ایم؟تنهایی..اشک و آه وخنده هایـی
که ازهـزاران زخم بدتراست.حسـرتها وپریـشانیها...ماانسانهایـی که تا نـوک بینـی مان رامیبـینیـم
ولاغیر!به فکر دنیایمان هستیم وتاوقتی منافعمان اجازه دهد کنارهم می مانیم واگر فقط یـک ثانیـه
به خطر بیفتیم آنقدربیرحمانه یکدیگر را ترک میکنیم که فقط میتوانیم درخود بشکنیم ودم نزنیم.
خدایا..این دنیا چه بلایی سرمان آورده که تا مشکلی داریم به توئـه خالق پنـاه می اوریـم و بـه
محض اینکه خیالمان راحت شد تاکمـر بـرای خلقت خـم میشویم؟به راســتی که ایـنهـمه دل
شکستنها..کجای جـهان تو بوده اند؟کجـای برنامه هایـت جای داشتند؟دل یکـدیـگـر رابــه درد می اوریم
وفارغ از ان به زندگیـمان ادامـه میدهیم ..خدایا..دلم به انـدازه همـه تنهاییـت گرفته..ازدورویی ها..جلب
توجه های احمقانه...مافقط تصورمیکنیم زندگی میکنیم..آنقدردرخودو آدمهای اطرافمان غرق شده ایم که
دیگر فرصت نمیکنیم ازته دل فقط یکبـارازته دل تورا بخوانـیم!مایی که حتـی هنوز چیـزی ازدیـنمـان
نمیدانیم..اززندگی کردن فقط مدرسه ودانشگاه وازدواج وبچه دارشدن ودوستیهای بـی
سروسامان وخنده های دروغین واشکهای تمساح وتوبه های بی اساس و...را فهمیده ایم.
خدایا دلم گرفته وخودت میدانی که هرکسی به جزتو به حرفهایم میخندد...
خدایا همه چیز را اشتباهی فهمیدیم،اختیارداربودنمان مارا به بیراهه کشانده..نه اینکه به درگاهت
شکایت کنم نه...میدانم که توخیـرخواه مطلقی..اماانگارخوبـی به مانیامده...بـنده های مهربانـت
کمیاب شده اند..زمین مهربان ما طاقتش بریده..اورا بفرست..آمین!