کنار هم که بودیم حرف‌هامون تمومی نداشت؛ از شعر و کتاب شروع می‌کردیم، می‌رسیدیم به فلسفه و عرفان، از موسیقی و هنر آسمون ریسمون می‌بافتیم، می‌رسیدیم به تحلیل تاریخ، گاهی بی‌هوا می‌رفتیم سراغ مرور خاطرات کودکی و آدم‌هایی که یه‌ جایی توی گذشته جا موندن. حرف‌هامون مثل رود جاری بود؛ بی‌توقف، بی‌قید، بی‌دغدغه‌ی زمان. گاهی با یک جمله‌ی ساده، ساعت‌ها گرم صحبت می‌شدیم، گاهی یک نگاه کافی بود تا فکر هم رو بخونیم. الان اما همه‌ی حرف‌ها سنگینی می‌کنه روی دلم، تکرارشون می‌کنم و انگار توی دیوارهای خونه پژواک می‌شن، بدون شنونده. من هنوز از شعر شروع می‌کنم، به فلسفه و هنر می‌رسم، می‌خوام از خاطرات رد شم اما تو رو اونجا می‌بینم، جا می‌مونم از رفتن.

باید درس بخونیم برای امتحانی که مشخص نیست تا برگزاریش زنده باشیم یا نه
منطق۱۰/۱۰
دانشگاه ازاد تبریز ...

این برهه ی زندگی واقعا عجیبه!!!!
هم ناراحتیم، هم باید کار کنیم، هم باید درس بخونیم، هم ناراحتیمون رو نشون ندیم، هم غذا بپزیم، هم تلاش کنیم، هم بخوابیم
تازه باید به فکر آینده هم باشیم :/

•
تراپی؟
نه مرسی دور آتیش میشینیم
میگیم ، میخندیم ، میرقصیم و بلند و بلند میخونیم و چای آتیشیمونو میخوریم

♡

بعضی وقتا یه متن‌ها و شعرهایی هست که وقتی می‌خونیم آرامش می‌گیریم و حالمون خوب میشه

اینجا منبع این شعرها و متن‌هاست .️.

••••••
••• بیت های مولانا و سعدی واسه پروفایلت.️

‏دلم یه شمال میخواد با اکیپ با جنبه ، کنار دریا اتیش درست کنیم ، مست کنیم تا صبح اهنگ ابی رو بخونیم با هم که : یه شب مستی باز سر رامه :))

‏وقتی بانو هایده میگه اگه تو رو داشته باشم به هرچی می‌خوام می‌رسم، بلند باهاش می‌خونیم، دل‌مون اب میشه و یه نفره که همش تو فکرمونه. اون یه نفر. اونو بچسبید ول نکنید.

.
من و رفیقام وقتی داریم پستای رو می‌خونیم :))

.

یا کنارم بمون، باهم آشپزی کنیم، کتاب بخونیم، مست کنیم، عشق بازی کنیم، یا برو و شعر شو..

ی زمانی منتظر میموندیم تلتکست خبراشو اپدیت کنه اونارو بخونیم :(