کنار هم که بودیم حرفهامون تمومی نداشت؛ از شعر و کتاب شروع میکردیم، میرسیدیم به فلسفه و عرفان، از موسیقی و هنر آسمون ریسمون میبافتیم، میرسیدیم به تحلیل تاریخ، گاهی بیهوا میرفتیم سراغ مرور خاطرات کودکی و آدمهایی که یه جایی توی گذشته جا موندن. حرفهامون مثل رود جاری بود؛ بیتوقف، بیقید، بیدغدغهی زمان. گاهی با یک جملهی ساده، ساعتها گرم صحبت میشدیم، گاهی یک نگاه کافی بود تا فکر هم رو بخونیم. الان اما همهی حرفها سنگینی میکنه روی دلم، تکرارشون میکنم و انگار توی دیوارهای خونه پژواک میشن، بدون شنونده. من هنوز از شعر شروع میکنم، به فلسفه و هنر میرسم، میخوام از خاطرات رد شم اما تو رو اونجا میبینم، جا میمونم از رفتن.
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی نگینی
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
حس میکنم اینی که روی قلبم سنگینی میکنه خیلی سنگین تر از غم و حسرته!
یه وزنهی غیر قابل حملِ که میخواد بکِشونتم ته دریا...
گاهی اوقات گریه نمیکنی؛
اما سنگینی غمی که در سکوتت، پشت پلک هایت، نگاهت و نفس هایت نهفته
کمتر از اشک هایی که باید بریزی نیست.
یه وقتایی انقدر دلت گرفته که حتی نمیدونی برای چی ناراحتی...
فقط یه چیزی توی دلت سنگینی میکنه..
سنگینی یه چیزهایی رو تا ابد باید روی قلبم حمل کنم.
خدایا؛
بارِ این همه "نشُدن"
روی شانههایِ ما سنگینی میکند،
"شُدن"
را نصیب این قلبهایِ خسته کن 🤍.
«کاش پرندهای بودم و فضای بین شاخ و برگها
مال من بود، و آبی آسمان در ته چشمهایم
میرقصید، و باد از سنگینی تن من میکاست.
کاش پرندهای بودم و شاخ و برگ درختان،
مرا از زمین و آدمهایش جدا میکرد.»
بهای سنگینی دادم تا فهمیدم کسی ک دلش نمیخواد بمونه رو نمیشه نگه داشت:)
گاهی اوقات انسان از قدرت داشتن خسته میشود، دلش میخواهد بیدفاع و آسیبپذیر باشد، به طوری که حس کند کسی هست که از او مراقبت میکند و هیچ بار سنگینی بر دوشش نیست....
بالأخره یه روز صبح بیدار میشم و دیگه این غم رو دلم سنگینی نمیکنه. میدونم.