‏گاهی آدم متضادترین احساس‌ها رو همزمان تجربه میکنه، هم خوبی هم درونت یه سنگینی حس میکنی، هم دلت میخواد کسی رو در آغوش بگیری هم همون نزدیک شدن تو رو مضطرب میکنه، هم میل به حرف زدن داری هم نیاز به سکوت، هم دلت میخواد یکی باشه بتونی بهش تکیه کنی هم دوست داری دست هیچکس بهت نرسه.

وقتی از هم فاصله میگیریم، یه چیزی توم از بین میره، یک بخشی از خودم گم میشه، تو واسم مثل هوایی میمونی که نمیتونم توش نفس نکشم، مثل دارویی، عوارض داری، ولی نبودنت از بودنت دردناک‌تره.

هربار که شریک عاطفیت دیر گوشیشو جواب میده
استرس میگیری که داره بهت خیانت میکنه یا میخواد ترکت کنه.

خیلی راحت میتونی با کارگاه پاکسازی ذهن کاری کنی این ترس ها از سیستم عصبیت پاک بشن

کارگاه رایگان پاکسازی ذهن با TFT

بعضی‌هارو هم فقط می‌شناسی تا ازشون یاد بگیری که در یک‌سری موقعیت‌ها ، ابداً شبیهشون رفتار نکنی🤌🏻

موقعی که نارنگی رو پوست میگیرید
ازش بو بکشید
بویِ حالِ خوب میده .

رفتار من بازتاب همون برخوردیه که باهام میشه، هر چقدر هم احترام ببینم همونقدر احترام میذارم، هر چقدر واسم ارزش قائل بشه همونقدر ارزش قائلم، ساده‌ست، چیزی که به من میدی همون رو پس میگیری.

‏از اینکه دیگه اون آدم ساده و گوگولی و خوشبین قبل از ارتباط با تو نیستم خوشم میاد، من هم مثل هر احمق دیگه‌ای نیاز داشتم یکی طوری اعتمادم رو نابود کنه که یاد بگیرم دنیا انقدری که من میبینم رنگارنگ نیست، زحمت یادگیریم افتاد با شما.

بعضی وقتا مجبوری
تو فضای بغضت بخندی
دلت بگیره ولی دلگیری نکنی
شاکی بشی ولی شکایت نکنی
گریه کنی اما نذاری اشکات پیدا شن
خیلی چیزارو ببینی ولی ندیدش بگیری
خیلی حرفارو بشنوی ولی نشنیده بگیری
خیلی ها دلتو بشکنن و تو فقط سکوت کنی…

باید یاد بگیری که نیاز نیست تحمل کنیم سختی رو، کافیه کنترلشو بدست بیاری، هرچیزی که قابل حل نیست، سعی کن بهش چیره بشی.

می‌ترسم
ته
این‌
همه
سخت‌گیری،
هیچی
نباشه!...