تو سریال خاتون یه جا ماری به شیرزاد میگه :
من دوست دارم خودت هم خوب میدونی اما انقدر دوست ندارم که بخاطرت از خودمو زندگیمو آیندم بگذرم .
میخوام بگم : هیچکس اندازه خودتون ارزش نداره ؛ بخاطر هیچکس از خودتون نگذرید .
. .
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی خاتون
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
•
اونجا که جهان ملک خاتون میگه:
باشد احوالِ جهان افتان و خیزان غم مخور
「♡」
مثلا بغلم کنی و کنار گوشم آهسته بگویی:
بیخیالِ تقویم ها نازخاتونم!
دامن گلدارت را که بپوشی بهار می شود...
روسریِ آبیت را که سر کنی، بهارتر!
مثلا سر روی شانه ات بگذارم و با ناز بگویم:
فروردین و مهر و اسفندش چه فرقی دارد وقتی بهار آغوش شماست!
اصلا به رفت و آمد این فصل ها اعتباری نیست، بهار خود خود شمایی حضرت دلبر!
مثلا یک عمر بهارم باشی..
مثلا چهارفصل بهارت باشم..
.#طاهره_اباذری_هریس
من بعد دیدن هر قسمت خاتون،دلم میخواد یکی دوسم داشته باشه
آری خاتون زیبای من
عاشقی به لاف نیست،
مرد میخواهد..
و تو مردترین زن دنیا بودی!!
. .
مثلا بغلم کنی و کنار گوشم آهسته بگویی:
بیخیالِ تقویم ها نازخاتونم!
دامن گلدارت را که بپوشی،
بهار می شود...
روسریِ آبیت را که سر کنی،
بهارتر!
مثلا سر روی شانه ات بگذارم و با ناز بگویم:
فروردین و مهر و اسفندش چه فرقی دارد وقتی بهار آغوش شماست آقا.
اصلا به رفت و آمد این فصل ها اعتباری نیست، بهار خود خود شمایی حضرت دلبر!
مثلا یک عمر بهارم باشی...
مثلا چهارفصل بهارت باشم...
مادرم سه قانون داشت:
عاشق شو، عاشق بمان و عاشق بمیر ...
بابا می خندید و مثل تمام مَردهای آن روزها، عشق را کیلویی چند صدا می زد!
خواهرم، قانون اول را خیلی دوست داشت...
آنقدر زیاد که هر روز لابه لای فرمول های ریاضی و حساب چند بار مرورش می کرد تا شاید مردی پیدا شود برای اثباتش...
برادرم، دومی را... مادر زادی عاشق بود...
گنجشک های لب ایوان را " خاتون " صدا می کرد و به شمعدانی های روی طاقچه می گفت: " بانو "
و حوض حیاط، چقدر شبیه قانون سوم بود!
هیچ وقت آب نداشت ولی از هر طرف که نگاهش می کردی دو ماهی سرخ را همیشه توی ذهنش می رقصاند ...
من اما آدمی بودم " قانون مدار " عاشقت شدم، عاشقت هستم...
و این عشق ات...
راستی من چند وقتی هست که مُرده ام! ...
#`پادشاه_تنهایی
ماههاســـــــــت
روزی بدونِ یادِ تـــو
نه آمده وَ نه رفته است.
تو را قسم به خاتونِ خانه ات
دستِ مهر از سَرِ یــادم بـردار،
خستـه ام!!!
عاشق کربلا
آقاجون ...
حالا که مشکل هسته ای کشور به حمدالله حل شده ...
فقط میشه به بابام بگید برگرده ؟
آخه دلم براش خیلی تنگ شده ...
بعضی وقتهادزدکی گریه میکنم،که مادرم نفهمه وناراحت نشه...
یه شب که خیلی گریه کردمودلتنگ بابابودم،درگوش خدا،یواشکی گفتم:که باباروبجام ببوسه...
مادرم همیشه میگه:بعدازپدرت،تو مَردِاین خونه ایی...
مردهاکه گریه نمیکنندآقاجون!!!میکنند؟؟؟؟
بابایی،شبهابه خوابم میادوباهام حرف میزنه ونوازشم میکنه...
ولی...!؟
خب منم دوست دارم مثل بقیه یِ بچه ها باپدرم بازی کنم...
تازه !؟!!!!!!!!!!
دوستام باپدرهاشون میرندبیرون،خرید،پارک...
من خیلی وقته که با بابام جایی نرفتم ...
دولت مردامون گفتن که دیگه تحریم هم تمومه و این روزا همه مشکلات حل میشه ..
آقاجون اگه بابامودیدیدفقط بگید زودتر بیاد ...
بگیداگه اون نمیادحداقل منوزودببره پیش خودش...
آخه منم مثل رقیه خاتون خیلی دلتنگِ بابامم...
امشب چراغ آویختم تا خود ببینی
خودسوزی اجباری پروانه ها را
گفتی که خاتون غزل های تو هستم
از قصه ام پر می کنی افسانه ها را
حالا زنی هستم که جان در پیکرش نیست
بالا می اندازی چه راحت شانه ها را
{ شیرین خسروی }