درونم جنگ است،
نه بین خیر و شر،
بلکه بین من و من،
بین کودکیام که هنوز عشق میخواهد،
و بالغی که یاد گرفته فقط دوام بیاورد.
و در این میان،
نه پناهی هست،
نه آغوشی امن،
فقط سکوتی که همه چیز را در خودش میبلعد
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی کودک
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
من آدمِ بدی نیستم...
همین که سرم به کار خودم گرم است و کاری به جهان هیچکس ندارم،
همین که آنقدر مشغولیت فکری دارم که ذهن و افکارم برای حواشی و مسائل پوچ و دشمنیها کفاف نمیدهد،
همین که لبخند و مهربانی را از آدمها دریغ نمیکنم.
همین که تلاش میکنم به قدر دامنهی تاثیر خودم، سازنده و کارآمد و مفید باشم.
همین که در عمق بیرحمی روزگار، هنوز هم کودکانه میخندم و کودکانه میبخشم و کودکانه ذوق میکنم؛
نه که خوب باشم اما،
من آدم بدی نیستم...
چقدر دوسم داری ؟
- انقدر که انگار که توی تناسخ قبلیم یه کاسه ی سفالی بودم که شکسته م و تو بندم زدی...
یه کتاب خطی توی کتابخونه ی بغداد بودم که مغولا آتیشم زدن، ولی تو منو حفظ بودی و دوباره نوشتیم...
قطره ی بارون بودم که رو دستای کودکی تو پناه گرفته...
تا حالا با کسی بودی که انگار میخواست دوستت داشته باشه ولی نمیتونست بمونه؟ اسم این مشکل سرد بودن نیست، اسمش ترس از صمیمی شدنه، وقتی توی کودکی نزدیک بودن به کسی براش درد بوده، مغز یاد میگیره اگه کسی زیاد نزدیک شد فرار کن یا نابودش کن، برای همین بعضیها عاشق میشن اما تو رابطه نمیمونن.
سرخپوست پیری
برای کودکش از حقایق زندگی چنین گفت :
در وجود هر انسان،
همیشه مبارزه ای وجود دارد
مانند مبارزهی دو گرگ!
که یکی از گرگها سمبل بدیها
مثل، حسد، غرور، شهوت، تکبر، و خود خواهی
و دیگری
سمبل مهربانی، عشق، امید و حقیقت است.
کودک پرسید :
پدر کدام گرگ پیروز می شود؟
پدر لبخندی زد و گفت ،
گرگی که تو به آن غذا می دهی...
. .
به قول داستایوفسکی:
اگر جنگی نتیجهاش خوشبختی تمام دنیا هم باشد ، باز هم به جاری شدن یک قطره اشک بر روی گونههای یک کودک بیگناه نمیارزد.
آرزو کنیم حالِ همه خوب باشد
خیابان ، پر باشد از عابرانِ سر خوشی که نه غصه ای برایِ خوردن دارند ، نه مشکلی برایِ حل نشدن ، نه دلیلی برای گوشه گیری و تنها بودن !
عابرانی که سرخوش و آسوده از کنارِ هم عبور می کنند مردانی که ناچار نیستند تا دیر وقت کار کنند ،
زنانی که در سکوتشان اشک نمیریزند ،
و کودکانی که از ته دلشان میخندند ...
آرزو کنیم حالِ همه خوب باشد
به خوبیِ عطرِ یاس کوچه باغ های قدیمی
به خوبیِ دو روز مانده به عید زمانِ کودکی
و به خوبیِ همان روزی که آرامش و عشق ؛
به خیابان های این شهر ، برگردد ...
نرگس صرافیان طوفان
کنار هم که بودیم حرفهامون تمومی نداشت؛ از شعر و کتاب شروع میکردیم، میرسیدیم به فلسفه و عرفان، از موسیقی و هنر آسمون ریسمون میبافتیم، میرسیدیم به تحلیل تاریخ، گاهی بیهوا میرفتیم سراغ مرور خاطرات کودکی و آدمهایی که یه جایی توی گذشته جا موندن. حرفهامون مثل رود جاری بود؛ بیتوقف، بیقید، بیدغدغهی زمان. گاهی با یک جملهی ساده، ساعتها گرم صحبت میشدیم، گاهی یک نگاه کافی بود تا فکر هم رو بخونیم. الان اما همهی حرفها سنگینی میکنه روی دلم، تکرارشون میکنم و انگار توی دیوارهای خونه پژواک میشن، بدون شنونده. من هنوز از شعر شروع میکنم، به فلسفه و هنر میرسم، میخوام از خاطرات رد شم اما تو رو اونجا میبینم، جا میمونم از رفتن.
کاش همه ی زن ها مردی را داشتند که عاشقشان بود ...
مردی که حرف هایشان را می فهمید...
ظرافتشان را به جان می خرید...
و روزانه چند وعده ؛
از زیبایی و خاص بودنشان تعریف می کرد...
و کاش مردها ؛
زنی را کنارشان داشتند که عاشقش بودند...
که به آنها تکیه می کرد ... و قبولشان می داشت ... آن وقت جهانمان پر میشد از زنانی که پیر نمی شدند ،
مردانی که سیگار نمی کشیدند ،
و کودکانی ؛
که انسان های سالمی می شدند...
یه تراپیست داشتم که میگفت:
رفتار بد آدما حالا هر چی که هست، حاصل تجربه های تلخ اونا از کودکی تا زمان حال هستش
پس در نتیجه خیلی دنبال انتقام گرفتن و یا اصلاح بقیه نباشید شما همین یه زندگی رو دارید
روی خودتون کار کنید تا شبیه همونا نباشید بهتر و خوبتر ها سر راهتون میان
. .