قهوهات را بنوش با آغوش باز سکوت را بپذیر آدم هارا جدی نگیر در احساسات مبالغه نکن و بر خلاف میلت برای خشنودی کسی نکوش .️🤍
♡
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی شنودی
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
چیزی که به من احساس خشنودی میدهد
تنها بودن است 🤍
- کافکا
♡
امشب شبی دیگر شدومن با دلم تنها شدم
گفتم حدیث عاشقی رسوا تر از رسوا شدم
پروانه واربرگردشمع آتش زدم بر جان خود
در عالم ناباوری ناگه چنین پیدا شدم
در عالم شوریدگی با آن همه دلدادگی
پا بر همه عالم زدم شیدا تر از شیدا شدم
این است حدیث عاشقی بشنو زمن این راز را
در جمع مدهوشان دگر تنها ترین تنها شدم
درکنج عزلت گوشه ای من بودم و تنها دلم
گفت و شنودی داشتیم تا عاقبت رسوا شدم
افسوس از این بندگی با این همه شرمندگی
تا من به خود باز آمدم پیدای نا پیدا شدم...
زندگی ای که با رضایتمندی همراه ست بهتر از یک زندگی موفق است. چراکه موفقیت ما را دیگران اندازه گیری میکنند اما رضایت و خوشنودی، با روح و ذهن و قلب خود ما اندازه گیری میشه.
. ⃟.
و زمانیکه بهش نگاه میکنی،
اگه حس خشنودی نکردی از داشتنش، مال تو نیس که نگهش داری،
او دلیل خوشحالی یک مرد دیگه ست.
. .
مردی ﺑﺎﻳﻚ ﺟﻤﻠﻪهمسرش را ﺭﻧﺠﺎﻧﺪ.اﻣﺎ
ﺑﻼﻓﺎﺻﻠﻪ ﭘﺸﻴﻤﺎﻥ ﺷﺪ.اﺯﺭاﻩ ﻫﺎی ﻣﺨﺘﻠﻒ ﺑﺮای ﺑﺪﺳﺖ ﺁﻭﺭﺩﻥ ﺩﻝهمسرﺶ ﺗﻼﺵ ﻛﺮﺩ.اﺯﺟﻤﻠﻪ ﻧﺰﺩ ﭘﻴﺮ ﺩاﻧﺎی ﺷﻬﺮﺭﻓﺖ ﻭﺑﺎ اﻭ ﻣﺸﻮﺭﺕ ﻛﺮﺩ.
ﭘﻴﺮ ﮔﻔﺖ: براﻱ ﺟﺒﺮاﻥ ﺳﺨﻨﺖ ﺩﻭﻛﺎﺭ ﺑﺎﻳﺪ اﻧﺠﺎﻡ ﺩﻫﻲ
ﺟﻮاﻥ ﺑﺎﺷﻮﻕ ﺩﺭﺧﻮاﺳﺖ ﻛﺮﺩ ﻛﻪ ﺭاﻩ ﺣﻞ ﺭا ﺑﺮاﻳﺶ ﺷﺮﺡ ﺩﻫﺪ.
ﭘﻴﺮ ﺧﺮﺩﻣﻨﺪ ﮔﻔﺖ:اﻣﺸﺐ ﺑﺎﻟﺸﻲ اﺯ ﭘﺮ ﺑﺮﺩاﺷﺘﻪ ﻭﮔﻮﺷﻪ ﺁﻥ ﺭا ﺳﻮﺭاﺥ ﻛﻦ،ﺳﭙﺲ ﺑﻪ ﻛﻮﭼﻪ ﻫﺎ ﻭﻣﺤﻼﺕ ﺑﺮﻭ ﻭﭘﺸﺖ ﺩﺭ ﻫﺮ ﺧﺎﻧﻪ ای ﻳﻚ ﭘﺮ ﺑﮕﺬاﺭﺗﺎ ﭘﺮﻫﺎﺗﻤﺎﻡ ﺷﻮﺩ. ﻫﺮﻭﻗﺖ اﻳﻦ ﻛﺎﺭﺭاﻛﺮﺩی ﻧﺰﺩﻣﻦ ﺑﻴﺎﺗﺎﻣﺮﺣﻠﻪ ﺩﻭﻡ ﺭاﺑﮕﻮﻳﻢ.
ﺟﻮاﻥ ﺗﻤﺎﻡ ﺁﻥ ﺷﺐ ﺭاﺑﻪ آن کار ﻃﺎﻗﺖ ﻓﺮﺳﺎﻣﺸﻐﻮﻝ ﺷﺪ. اﻧﮕﺸﺘﺎﻧﺶ اﺯﺳﺮﻣﺎﻱ ﺷﺒﺎﻧﻪ ﻳﺦ ﺯﺩﻩ ﺑﻮﺩ.ﻭﻟﻲ ﺑﺎﺯﻫﻢ اﺩاﻣﻪ ﺩادﺗﺎ اﻳﻨﻜﻪ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﻃﻠﻮﻉ ﺁﻓﺘﺎﺏ ﻛﺎﺭﺵ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﺪ.
ﺑﺎﺳﺮﻋﺖ ﻧﺰﺩﭘﻴﺮﺭﻓﺖ ﻭﺑﺎ ﺧﻮﺷﻨﻮﺩی ﮔﻔﺖ:ﻣﺮﺣﻠﻪ اﻭﻝ ﺑﺎ ﻣﻮﻓﻘﻴﺖ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﺪ،ﺣﺎﻻﭼﻪ ﻛﺎﺭ ﻛﻨﻢ؟
ﭘﻴﺮﮔﻔﺖ ﺣﺎﻻ ﺑﺮﮔﺮﺩﻭﺗﻤﺎﻡ ﭘﺮﻫﺎﺭا ﺟﻤﻊ ﻛﻦ ﺗﺎﺑﺎﻟﺶ ﺑﻪ ﺣﺎﻟﺖ اﻭﻟﺶ ﺑﺮﮔﺮﺩﺩ.
اﻭﺑﺎﺳﺮاﺳﻴﻤﮕﻲ ﮔﻔﺖ:اﻣﺎاﻳﻦ ﻏﻴﺮ ممکن اﺳﺖ ﺑﺴﻴﺎﺭی اﺯﭘﺮﻫﺎﺭا ﺑﺎﺩﭘﺮاﻛﻨﺪﻩ ﻛﺮﺩﻩ.ﻭﻫﺮﭼﻘﺪﺭﺗﻼﺵ ﻛﻨﻢ ﺑﺎﻟﺶ ﻣﺜﻞ اﻭﻟﺶ ﻧﻤﻲ ﺷﻮﺩ.
ﭘﻴﺮ ﮔﻔﺖ;ﺩﺭﺳﺖ اﺳﺖ....ﻛﻠﻤﺎﺗﻲ ﻛﻪ اﺳﺘﻔﺎﺩﻩ میﻛﻨﻲ ﻣﺜﻞ,ﭘﺮﻫﺎﻳﻲ ﺩﺭ ﻣﺴﻴﺮ ﺑﺎﺩ اﺳﺖ ﻭﺩﻳﮕﺮﺑﻪ ﺩﻫﺎﻧﺖ ﺑﺎﺯ ﻧﺨﻮاﻫﺪ ﮔﺸﺖ.ﺩﺭ اﻧﺘﺨﺎﺏ ﻛﻠﻤﺎﺕ,ﺑﺨﺼﻮﺹ ﺩﺭﺑﺮاﺑﺮ ﻛﺴﺎﻧﻲ ﻛﻪ ﺩﻭﺳﺘﺸﺎﻥ ﺩاﺭی
ﺩﻗﺖ ﻛﻦ!
امشب شبی دیگر شدومن با دلم تنها شدم
گفتم حدیث عاشقی رسوا تر از رسوا شدم
پروانه واربرگردشمع آتش زدم بر جان خود
در عالم ناباوری ناگه چنین پیدا شدم
در عالم شوریدگی با آن همه دلدادگی
پا بر همه عالم زدم شیدا تر از شیدا شدم
این است حدیث عاشقی بشنو زمن این راز را
در جمع مدهوشان دگر تنها ترین تنها شدم
درکنج عزلت گوشه ای من بودم و تنها دلم
گفت و شنودی داشتیم تا عاقبت رسوا شدم
افسوس از این بندگی با این همه شرمندگی
تا من به خود باز آمدم پیدای نا پیدا شدم..☘
بهشتیان در صف ایستاده بودند و نوبت خود را انتظار می کشیدند .
دروازه ی بهشت باز شد
و فرشته ها پیش از هر کس جوانمرد را فرا خواندند
تا وارد بهشت شود.
بهشتیان اعتراض کردند و چرایش را پرسیدند و گفتند :
مگر جوانمرد چه کرده است که پیش از دیگران به بهشت می رود ؟
فرشته ها گفتند :
نمی دانید که او چه کرده است.
خداوند به همه فِکرت داد
اما او توانست از فکرت به محبت برسد
و از محبت به هیبت
و از هیبت به حکمت.
اما نیکو آن بوود که او از حکمت به شفقت رسید.
شما نبودید و نمی دانید که او با شفقتش چه می کرد.
او بود که شب و روز برای مردم دعا می کرد و می خواست به جای همه ی مردم بمیرد تا هیچ کس طعم مرگ را نچشد.
او بود که می خواست حساب همه ی مردم را از او بکِشندتا در قیامت حسابی برای کسی نماند .
او بود که از خدا خواهش می کرد به جای همه مجازات شود
تا دوزخ از گناهکاران خالی بماند.
حالا بهشت
و نوبت اولین
کمترین چیزی است که باید به او داد.
جوانمرد اما بهشت و نوبت اولین را قبول نکرد .
او از میان همه ی پاداشها ،
تنها خوشنودی خدا را برداشت و بهشت و نوبتش را هم به دیگران بخشید و گفت
راهی که به بهشت می رود نزدیک است ،
من به آن راهِ دور دست می روم ....
راهی که تنها به خدا می رسد
عرفان نظر آهاری
کوهنوردان کوه های آلپ با رسیدن به نیمه ی راه ، در استراحتگاهی در آنجا استراحت می کنند.
آنان اگر صبح زود کوه نوردی را شروع کنند ، موقع ناهار به همان استراحتگاه می رسند.
صاحب آن استراحتگاه طی سالیان متوجه شده که اتفاق جالبی رخ می دهد :
وقتی کوه نوردان وارد استراحتگاه می شوند و گرمای آتش را حس می کنند و بوی غذا به مشامشان می رسد ، برخی از آنان وسوسه می شوند و به همراهان خود می گویند: " می دانی فکر کنم بهتر است همین جا منتظر بمانم و شما به قله بروید و برگردید. وقتی برگشتید با هم پایین می رویم."
وقتی کنار آتش می نشینند و آواز می خوانند ، جرقه ای از خشنودی آنان را فرا می گیرد.
در همین هنگام بقیه ی گروه لباس هایشان را می پوشند و مسیر خود را به سوی قله ادامه می دهند.
در ساعت بعد فضای شادی بخشی کنار آتش وجوددارد و اوقات خوبی را در مامن آرام خانه کوچک سپری می کنند. اما حدودا سه ساعت بعد ، آرام می شوند و به سمت پنجره می روند و به بالای کوه می نگرند و در سکوت به دوستانشان که در حال بالا رفتن از قله هستند ، نگاه می کنند.
جوّ موجود در استراحتگاه از شادی و لذت به سکوت مرگبار و غم انگیز مراسم تشییع جنازه تبدیل می شود.
متوجه می شوند که دوستانشان بهای رسیدن به قله را پرداخته اند.
چه اتفاقی افتاد؟
راحتی موقت پناهگاه باعث از دست دادن باور آنها به هدفشان شد.
این ، برای هر یک از ما نیز ممکن است اتفاق بیفتد.
آیا در زندگی ما پناهگاه هایی وجود دارد که مانع رسیدن به قله و از دست دادن هدفمان شود؟
زندگی از دو قسمت تشکیل شده است: قله ها و پناهگاه ها.
در پناهگاه امنیت و آسایش وجود دارد ، خطری جان شما را تهدید نمی کند ، اما برای تجربه ناب زندگی و صعود کردن و قرار گرفتن در اوج ، باید با چالش قله رو به رو شد و بر آن غلبه کرد.
مثبت اندیشی یعنی:
نیمه خالی لیوان رو میبینم و میدونم چرا خالیست، اما چون نیمی از لیوان پر هست احساس خشنودی و رضایت میکنم.
در ضمن تلاشم برای افزودن به پُر شدن بیشتر لیوان رامتوقف نمیکنم.
بنابراین:
- دنبال حرفهای خوب و کلمات شادتر، مطمئن و مثبت میگردم.
- دربارهی هر ماجرایی حرفهای خوبی میزنم.
- با داشتن ملاحظاتی از افراد منفیباف فاصله میگیرم.
- سعی میکنم اگر حرف خوبی برای گفتن ندارم، سکوت کنم.