کپشن های مربوط به تعلقات

پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی تعلقات

عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)

.
آدم بدی هارو فراموش میکنه.
حتی وقتی یکی با تموم تقصیر اتش میذاره میره، بعد از یه مدت تنها لبخند و خاطرات خوبشه که به یاد آدم میمونه.. اما این آخر ماجرا نیست! این فاصله هان که از کسی که دیگه نیست، برامون چهره ی خاص و تکرار نشدنی میسازه. مثل یک دیدار تصادفی، کافیه یکبار تو ثانیه ای این فاصله از بین بره..
چجوری بگم.. انگار که آدم دچار سکته ی حسی بشه.
اون آدم دیگه هیچ شباهتی به تصوراتِ تو در موردش نداره و تو بر خلاف همیشه میتونی تعلقاتش رو بذاری کنار و برای همیشه فکر نکنی درموردش .

#امیرعلی‌ق

لطفا با دقت بخوانید


سقراط: آیا نه این است که پاره‌ای چیزها از متعلقات دست است؟ مثلاً انگشتری آیا به عضو دیگری جز انگشت تعلق دارد؟
الکبیادس: نه.
سقراط: آیا کفش نه این است که به پا تعلق دارد؟
الکبیادس: آری.
سقراط: و لباس و پوشش به اعضای دیگر بدن تعلق دارد.
الکبیادس: درست است.
سقراط: حال ببینیم هر گاه کسی در کار کفش اهتمام کند آیا دربارۀ پا اهتمام کرده است؟
الکبیادس: باز مقصودت را درست نفهمیدم.
سقراط: آیا نه این است که هر گاه کسی نسبت به چیزی به قسم مخصوصی رفتار کند و عملیات خاصی در آن بنماید می‌‌گویند دربارۀ آن اهتمام کرده است؟
الکبیادس: البته.
سقراط: آیا نه این است که در صورتی می‌‌توان گفت کسی دربارۀ چیزی بخوبی اهتمام کرده است که رفتار او سبب بهبودی آن چیز بوده باشد؟



سقراط: هر گاه بخواهیم دربارۀ پای خود اهتمام نماییم آیا به عمل کفشدوز متوسل می‌‌شویم یا به کاری که پا را بهبودی دهد؟
الکبیادس: البته به کاری که پا را بهبودی دهد.
سقراط: آیا آن کار همان فنی نیست که اعضای دیگر بدن را نیز بهبودی می‌‌دهد؟
الکبیادس: گمانم این است.
سقراط: آیا آن فن ورزش نیست؟
الکبیادس: همین است.
سقراط: پس به فن ورزش دربارۀ پا اهتمام می‌‌کنیم به فن کفشدوز درباره متعلق پا.
الکبیادس: چنین است.
سقراط: و نیز به ورزش اهتمام دربارۀ دست می‌‌کنیم و به فن زرگری که انگشتری می‌‌سازد دربارۀ متعلق دست.
الکبیادس: آری.
سقراط: به عبارت دیگر به ورزش اهتمام در کار تن می‌‌کنیم و به بافندگی و فنون دیگر اهتمام در کار متعلق تن؟
الکبیادس: درست است.

سقراط: پس فنی که به آن اهتمام دربارۀ چیزی می‌‌کنیم غیر از فنی است که به آن اهتمام در متعلق آن چیز می‌‌نماییم.
الکبیادس: بدیهی است.
سقراط: نتیجه اینکه هر گاه تو دربارۀ چیزی که متعلق توست اهتمام کنی دربارۀ خود اهتمام ننموده‌ای.
الکبیادس: راست است.

سقراط: زیرا دانستیم که اهتمام دربارۀ خود و اهتمام دربارۀ متعلق خود به یک فن نمی‌شود.
الکبیادس: آری دانستیم.
سقراط: اکنون ببینیم چه فنی است که به واسطۀ آن دربارۀ خود می‌‌توانیم اهتمام کنیم؟
الکبیادس: نمیدانم.
سقراط: در هر صورت در یک مسئله موافقت داریم و آن این است که به واسطه فنی که متعلقات ما را بهبودی می‌‌دهد نمی‌توانیم خود را بهبودی دهیم.
الکبیادس: حق با توست.


سقراط: از طرف دیگر آیا می‌‌شود بدانیم چه فنی کفش را بهبودی می‌‌دهد هر گاه ندانیم کفش چیست؟
الکبیادس: نمی‌شود.
سقراط: همچنین آیا می‌‌توانیم بدانیم اهتمام در امر انگشتری به چه فن می‌‌شود هر گاه ندانیم انگشتری چیست؟
الکبیادس: نمی‌توانیم.
سقراط: پس آیا می‌‌توانیم بدانیم اهتمام در کار خود یعنی فنی که به واسطه آن خود را می‌‌توانیم بهبودی دهیم چیست، اگر ندانیم خود چه هستیم یعنی خود را نشناسیم؟

منبع: رسالۀ الکبیادس (حقیقت انسان یا خودشناسی) / اثر افلاطون، ترجمه فروغی

پی‌نوشت : این گفتگو را با اوضاع اجتماعی امروز مقایسه‌ای کنید و ببینید که مردمان تا چه اندازه به کفش و لباس و عطر و آرایش مو و چهره و تن خود اهتمام می‌ورزند و توجه می‌کنند و تا چه مقدار درباره خودِ خویش ؟ آیا به راستی خود را گرفتار متعلقات بدن نکرده‌ایم؟

مردی در حال مرگ بود. وقتی که متوجه مرگش شد خدا را با جعبه ای در دست دید.
خدا: «وقت رفتنه!»
مرد: «به این زودی؟ من نقشه‌های زیادی داشتم!»
خدا: «متأسفم، ولی وقت رفتنه.»
مرد: «در جعبه‌ات چی دارید؟
خدا: «متعلقات تو را.»
مرد: «متعلقات من؟ یعنی همه چیزهای من؛ لباسهام، پولهام و ...»
خدا: «آنها دیگر مال تو نیستند، آنها متعلق به زمین هستند.»
مرد: «خاطراتم چی؟»
خدا: «آنها متعلق به زمان هستند.»
مرد: «خانواده و دوستهایم؟»
خدا: «نه، آنها موقتی بودند.»
مرد: «پس وسایل داخل جعبه حتماً تن و بدنم هستند!»
خدا: «نه، آنها متعلق به گرد و غبار هستند.»
مرد: «پس مطمئناً روحم است!»
خدا: «اشتباه می‌کنی، روح تو متعلق به من است.»
مرد با اشک در چشمهایش و با ترس زیاد جعبه در دست خدا را گرفت و باز کرد و دید خالی است!
مرد دلشکسته گفت: «من هرگز چیزی نداشتم؟»
خدا : «درسته. تو مالک هیچ چیز نبودی!»
مرد: «پس من چی داشتم؟»
خدا: «لحظات زندگی مال تو بود. هر لحظه که زندگی کردی مال تو بود.»

✍ دیدی نانوا چطور خمیر نان سنگک را پهن میکند و درون تنور میگذارد؟!
چه اتفاقی می افتد؟!
خمیر به سنگ ها میچسبد!
اما نان،هر چه پخته تر می شود،از سنگها جدا میشود....
حکایت آدم ها همین است
سختی های این دنیا،
حرارت تنور است.
و این سختی هاست که انسان را پخته تر میکنند...
و هر چه انسان پخته تر میشود سنگ کمتری به خود میگیرد...
سنگ ها تعلقات دنیایی هستند‌...
ماشین من،خانه ی من،کارخانه ی من......
آنوقت که قرار است نان را از تنور خارج کنند سنگ ها را از آن میگیرند!
خوشا به حال آنکه در تنور دنیا آنقدر پخته میشود
که به هیچ سنگی نمیچسبد...

از بایزید پرسیدند
از نماز
گفت پیوستن است و پیوستن نباشد مگر بعد از گسستن از تعلقات خویش ...
گفتند : راه به خدای چگونه است ؟
گفت : غایب شو از راه .و پیوستی به الله .
گفتند : چرا مدح گرسنگی میگوئی؟
گفت : اگر فرعون گرسنه بودی هرگز نمیگفت :انا ربکم الاعلی"منم خدای بلند مرتبه"
گفتند : نشان متکبر چیست ؟
گفت : آنکه در هژده هزار عالم نفسی ببیند خبیثتر از نفس خودش.
گفتند : بر سر آب می روی؟
گفت : چوب پاره ای بر آب برود
گفتند : در هوا میپری؟
گفت : مزغ هم در هوا میپرد .
گفتند : به شبی به مکه میروی ؟
گفت : جادوی در شبی از هند به دماوند میرود .
گفتند : پس کار مردان چیست ؟
گفت : آنکه دل در کس نبندد به جز خدای ...

ﻭﻗﺘﻲ ﻧﺎﻧﻮﺍ ﺧﻤﯿﺮ ﻧﺎﻥ ﺳﻨﮕﮏ ﺭﺍ ﭘﻬﻦ
ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ﻭ ﺩﺭﻭﻥ ﺗﻨﻮﺭ ﻣﯽ ﮔﺬﺍﺭﺩ ﺭﺍ ﺩﻳﺪﻱ
ﻛﻪ ﭼﻪ ﺍﺗﻔﺎﻗﯽ ﻣﯽ ﺍﻓﺘﺪ؟ !!!!!
ﺧﻤﯿﺮ ﺑﻪ ﺳﻨﮕﻬﺎ ﻣﯽ ﭼﺴﺒﺪ!
ﺍﻣﺎ ﻧﺎﻥ ﻫﺮﭼﻪ ﭘﺨﺘﻪ ﺗﺮ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ، ﺍﺯ ﺳﻨﮕﻬﺎ ﺟﺪﺍ ﻣﯽﺷﻮﺩ ...
ﺣﮑﺎﯾﺖ ﺁﺩﻡ ﻫﺎ ﻫﻤﯿﻦ ﺍﺳﺖ؛
ﺳﺨﺘﯿﻬﺎﯼ ﺍﯾﻦ ﺩﻧﯿﺎ،
ﺣﺮﺍﺭﺕ ﺗﻨﻮﺭ ﺍﺳﺖ...
ﻭ ﺍﯾﻦ ﺳﺨﺘﯽ ﻫﺎﺳﺖ ﮐﻪ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺭﺍ
ﭘﺨﺘﻪ ﺗﺮ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ ...
ﻭ ﻫﺮ ﭼﻪ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﭘﺨﺘﻪ ﺗﺮ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ
ﺳﻨﮓ ﮐﻤﺘﺮﯼ ﺑﺨﻮﺩ ﻣﯿﮕﯿﺮﺩ...
ﺳﻨﮕﻬﺎ ﺗﻌﻠﻘﺎﺕ ﺩﻧﯿﺎﯾﯽ ﻫﺴﺘﻨﺪ ...
ﻣﺎﺷﯿﻦ ﻣﻦ، ﺧﺎﻧﻪ ﻱ ﻣﻦ ...ﻣﻦ ... ﻣﻦ ....
ﺁﻧﻮﻗﺖ ﮐﻪ ﻗﺮﺍﺭ ﺍﺳﺖ ﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺗﻨﻮﺭ ﺧﺎﺭﺝ ﮐﻨﻨﺪ ﺳﻨﮕﻬﺎ ﺭﺍ
ﺍﺯ ﺁﻥ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﻧﺪ !
ﺧﻮﺷﺎ ﺑﻪ ﺣﺎﻝ ﺁﻧﮑﻪ ﺩﺭ ﺗﻨﻮﺭ ﺩﻧﯿﺎ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﭘﺨﺘﻪ
ﻣﯿﺸﻮﺩ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻫﯿﭻ ﺳﻨﮕﯽ ﻧﻤﯽ ﭼﺴﺒﺪ!
ﻣﺎ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺑﻪ ﭼﻪ ﭼﺴﺒﯿﺪﻩ ﺍﯾﻢ؟!
ﺳﻨﮓ ﻭﺟﻮﺩ ﻣﺎ ﮐﺪﺍﻡ ﺍﺳﺖ!دریادل

می گویند جمعه می آید؛

آری، روزی که؛

بازارِ تعلقاتِ دنیا را تعطیل کنیم؛

او خواهد آمد ...

غمگــیـטּ و خــستہ اَم ... (!)
دلــم یڪــــ هــواے بارانــے مــیخــواهد ./...
یڪــــ شـانـہ بــراے گـــریه ڪــردن .../.
و یڪـــ گــور پــــدرے ڪہ نثار دُنیا و تـمـام مُــتعلقاتش بُڪــُنمـ ...

غمگین و خسته اَم … (!)
دلم باران می خواهد ./…
یا شانه ای برای گریه کردن …/.
و یا گور پدری
تا نثار دُنیا و تمام متعلقاتش بُکُنم … (!)

غمگــیـטּ و خــستہ اَم … (!) دلــم یڪــــ هــواے بارانــے مــیخــواهد ./… یڪــــ شـانـہ بــراے گـــریه ڪــردن …/. و یڪـــ گــور پــــدرے ڪہ نثار دُنیا و تـمـام مُــتعلقاتش بُڪــُنمـ … (!)

اس ام اس های جدید،عاشقانه، خنده دار و . . . ارسالی کاربران

هارو, فراموش, میکنه, وقتی, تموم, تقصیر, میذاره, میره, تنها, لبخند, خاطرات, خوبشه, میمونه, ماجرا, نیست, فاصله, دیگه, برامون, چهره, تکرار, نشدنی, میسازه, دیدار, تصادفی, کافیه, یکبار, ثانیه, چجوری, انگار, دچار, سکته, شباهتی, تصوراتِ, موردش, نداره, خلاف, همیشه, میتونی, تعلقاتش, بذاری, کنار, برای, نکنی, درموردش, امیرعلیق, لطفا, بخوانید, سقراط, پارهای, چیزها, متعلقات, مثلاً, انگشتری, دیگری, دارد, الکبیادس, لباس, پوشش, اعضای, درست, ببینیم, اهتمام, دربارۀ, کرده, مقصودت, نفهمیدم, نسبت, چیزی, مخصوصی, رفتار, عملیات, خاصی, بنماید, میگویند, البته, صورتی, میتوان, بخوبی, بهبودی, بوده, باشد, بخواهیم, نماییم, کفشدوز, متوسل, میشویم, کاری, همان, میدهد, گمانم, ورزش, همین, میکنیم, درباره, چنین, زرگری, میسازد, عبارت, بافندگی, فنون, مینماییم, بدیهی, نتیجه, اینکه, توست, ننمودهای, راست, زیرا, دانستیم, نمیشود, اکنون, واسطۀ, میتوانیم, نمیدانم, مسئله, موافقت, داریم, واسطه, نمیتوانیم, دهیم, بدانیم, ندانیم, چیست, همچنین, یعنی, هستیم, نشناسیم, منبع, رسالۀ, حقیقت, انسان, خودشناسی, افلاطون, ترجمه, فروغی, پینوشت, گفتگو, اوضاع, اجتماعی, امروز, مقایسهای, کنید, ببینید, مردمان, اندازه, آرایش, میورزند, توجه, میکنند, مقدار, خودِ, خویش, راستی, گرفتار, نکردهایم, مردی, متوجه, مرگش, جعبه, رفتنه, زودی, نقشههای, زیادی, داشتم, متأسفم, جعبهات, دارید, چیزهای, لباسهام, پولهام, آنها, نیستند, زمین, هستند, خاطراتم, زمان, خانواده, دوستهایم, موقتی, بودند, وسایل, داخل, حتماً, بدنم, غبار, مطمئناً, روحم, اشتباه, چشمهایش, خالی, دلشکسته, هرگز, نداشتم, درسته, مالک, نبودی, لحظات, زندگی, لحظه, کردی, دیدی, نانوا, چطور, خمیر, سنگک, میکند, درون, تنور, میگذارد, اتفاقی, افتد, میچسبد, پخته, سنگها, حکایت, سختی, دنیا, حرارت, هاست, کمتری, میگیرد, دنیایی, ماشین, خانه, کارخانه, آنوقت, قرار, خارج, میگیرند, خوشا, آنکه, آنقدر, سنگی, نمیچسبد, بایزید, پرسیدند, نماز, پیوستن, نباشد, گسستن, گفتند, خدای, چگونه, غایب, پیوستی, الله, گرسنگی, میگوئی, فرعون, گرسنه, نمیگفت, ربکم, الاعلی, بلند, مرتبه, نشان, متکبر, هژده, هزار, عالم, نفسی, ببیند, خبیثتر, برود, میپری, میپرد, میروی, جادوی, دماوند, میرود, مردان, نبندد, دریادل, جمعه, آید؛, روزی, بازارِ, تعلقاتِ, تعطیل, کنیم؛, خواهد, غمگی, خستہ, هواے, بارانے, میخواهد, شانہ, براے, گریه, ڪردن, پدرے, نثار, دُنیا, مُتعلقاتش, بُڪُنم, غمگین, خسته, شانه, کردن, پدری, متعلقاتش, بُکُنم,