✿ کپشن خاص ✿
این را دیگر همه ی مردمانِ حاضر در اقلیمِ اطرافم میدانند که هر چند صباح یکبار ، بقچه ام را می اندازم گَلَم و با بغلی از کاغذ باطله راه می افتم میروم پشتِ هیچستان ! همانجا که سهراب بود …
تا شاید بتوانم دور از معاشرت و همهمه ی آدمها ، کمی از خودم را پیدا کنم ! چرا که من میدانم ، هرکجا ازدحام باشد ، صدایِ نور ، عطر آب ، سایه ی گنجشکها و رقص شمعدانی و دستِ خدا … گم میشوند !
در سکوت و غیبت از میانِ مردم است که تو میتوانی بیشتر آسمان را تماشا کنی و صفحات میان کتابت را ببوسی و یک تسبیح برداری و ذکر بگیری که “ چرا هستم !؟ “ و “ آخرین کار پیش از مرگم چه باید باشد ؟ “
و این بار دست از پا دراز تر برگشته ام !
شاید خیال کنید با طوماری حدیث و پند و نصیحت میخواهم آن ته مانده حوصله تان را بجَوَم و از آنچه فهمیده ام بگویم ! نه !
من دریافتم … به خوبی دریافتم …
نه آنقدر بزرگ هیبتم که جهان بی من بخشکد و مردم در نبودم تلف شوند یا در خاطرشان بمانم !
نه آنقدر ناچیزم که نشود لکه ای ، جوهری نور از حضورم بیوفتد روی زمین و جوانه شود ..
دریافتم آدمی همواره چیزی میانِ خوف و رجا بوده ! چیزی بینِ هیچ چیز و همه چیز بودن ! …
دریافتم که باید ما بقیِ ایامِ پیش رویم را به شنیدن بگذرانم … و بپذیرم من از دانستنی ها ، اندکی میدانم !
آن هم این است که :
“ هیچ چیز نمیدانم “
#میم_سادات_هاشمی
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی بپذیرم
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
تو آخرین بازماندهی دلخوشیهای منی،
"برایم بمان لطفا!"
هرچیز که
و هرکس که دوست داشتهام،
آدمِ من نبوده.
یاد گرفتهام چشمپوشی کنم،
از چیزها و آدمها و دلخوشیها... .
یاد گرفتهام بپذیرم که خیلی چیزها قابل تغییر نیست،
خیلی چیزها و آدمها را نمیشود داشت
و من دست برداشتهام از خواستنهای بیهوده.
اما تو فرق داری،
تو را نیاز دارم.
تو را نیاز دارم برای اینکه خوب باشم،
برای اینکه شبها زودتر بخوابم
و روزها زودتر بیدار شوم،
برای اینکه بیشتر حواسم به خودم باشد،
بیشتر تلاش کنم و بیشتر موفق باشم.
عشق، مطمئنترین آرایش دنیاست
و من میخواهم از همیشه زیباتر باشم.
تو را نیاز دارم "ایآخرین بازمانده!"
"برایم بمان لطفا...
✿ کپشن خاص ✿
تو آخرین بازماندهی دلخوشیهای منی، برایم بمان لطفا!
هرچیز که دوست داشتهام، مال من نشده و هرکس که دوست داشتهام، آدمِ من نبوده، یاد گرفتهام چشمپوشی کنم، از چیزها و آدمها و دلخوشیها... یاد گرفتهام بپذیرم که خیلی چیزها قابل تغییر نیست، خیلی چیزها و آدمها را نمیشود داشت و من دست برداشتهام از خواستنهای بیهوده، اما تو فرق داری، تو را نیاز دارم. تو را نیاز دارم برای اینکه خوب باشم، برای اینکه شبها زودتر بخوابم و روزها زودتر بیدار شوم، برای اینکه بیشتر حواسم به خودم باشد، بیشتر تلاش کنم و بیشتر موفق باشم.
عشق، مطمئنترین آرایش دنیاست و من میخواهم از همیشه زیباتر باشم.
تو را نیاز دارم ای آخرین بازمانده!
برایم بمان لطفا...
#نرگس_صرافیان_طوفان
آنچه بهترین انتخاب اکنون من است…
از دید دیگری میتواند بدترین نادانی باشد!!
درس سختی است، اما کم کم باید یاد بگیرم…
گاهی مسیر رشد من همسو با مسیر رشد اطرافیانم نیست…
درقدم های بعدی باید…
پوست بیاندازم و دنیایم متحول شود!!
باید تغییر را بپذیرم…
فقط مرداب تا ابد به دنیایش می چسبد و آخر هم می گندد!!!
با شما حرف میزنم.
من هم سالهای سال در یکی از دانشکدههای هنری درس خواندهام.
به شبهای شعر و گالریهای نقاشی رفتهام.
موسیقی کلاسیک گوش دادهام،
ساعتها از وقتم را به مباحثات بیهوده دربارهٔ چیزهایی که نمیدانستم گذراندهام.
من هم سالها با جلوهفروشی و تظاهر به دانایی بسیار زیستهام،
ریش پروفسوری و سبیل نیچهای گذاشتهام
و کتاب «انسان موجود تکساحتی» هربرت مارکوزه را ـ بی آنکه آن زمان خوانده باشماش ـ طوری دست گرفتهام که دیگران جلد آن را ببینند و پیش خودشان بگویند:
عجب!
فلانی چه کتابهایی میخواند،
معلوم است که خیلی میفهمد...
اما بعد خوشبختانه زندگی مرا به راهی کشاندهاست که ناچار شدهام رو دربایستی را نخست با خودم و سپس با دیگران کنار بگذارم و عمیقاً بپذیرم که «تظاهر به دانایی» هرگز جایگزین «دانایی» نمیشود،
و حتی از این بالاتر دانایی نیز با تحصیل فلسفه حاصل نمیآید.
باید در جستجوی حقیقت بود و این متاعی است که هر کس براستی طالبش باشد،
آن را خواهدیافت و در نزد خویش نیز خواهدیافت...
و حالا از یک راه طی شده با شما حرف میزنم.
.
سید مرتضی آوینی
نوشتم : ادامه دارد ...
اما هیچ ادامه ای نبود ، فقط نمیخواستم پایان داستان را بپذیرم!
═════════ ೋღ❤ღೋ ═════════
.
هزار فصل دفتر شعرم به رنگ پاییز است
و سوز باد جدایی در آن غزلریز است
هنوز بوی تو دارد هوای شعر و غزل
خوشا که شعر تو همچون شکوفه نوخیز است
خوش است خاطرات بهار و خوش است یاد نگار
ولی نوای شعر خزان چقدر غم انگیز است
به خاک پاک تو این بخت سپرده دانه ی دل
دوباره منتظر ها ! جوانه ! برخیز ! است
اگرچه بخت با تبرش زد هزار ضربه به دل
هنوز با دل من دشمنی ز کینه لبریز است
ببار ابر محبت به دل که سوز خزان
شراره ای زده بر من که شعله اش تیز است
بهار من بپذیرم به شعر پاییزی
غزل غزل به فدایت اگرچه ناچیز است
═════════ ೋღ❤ღೋ ═════════
خدایا به من آرامشی ده تا بپذیرم
آنچه را که نمی توانم تغییر دهم،
دلیری ده تا تغییر دهم آنچه را که
می توانم تغییر دهم،
بینشی ده تا تفاوت آن دو را بدانم،
و فهمی ده تا متوقع نباشم که دنیا
و مردم آن مطابق میل من رفتار کنند
دکتر علی شریعتی
پول خوشبختی میاره
من حاضرم این ریسکو بپذیرم
و به عنوان یه نمونه آزمایشگاهی
به جهانیان ثابت کنم :|
دوست عزیز
خیلی مایلم دعوت شما را بپذیرم و به زندگی تان بیایم،
اما متاسفانه نمی توانم. لطفا برنامه های خود را بخاطر من تغییر ندهید!
با احترام فراوان
امضا:شانس!!!