کپشن های مربوط به یکروز

پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی یکروز

عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)

✿ کپشن خاص ✿

َلَا تَحْزَنْ ۖ إِنَّا مُنَجُّوکَ
به همین دلخوش‌ام که یکروز بالاخره نجات‌ام خواهی داد...

اگه به رابطه‌ی دوزاری راضی باشی یکروز هم تو زندگیت تنها نمیمونی
تنهایی مال کساییِ که به کیفیت اهمیت میدن

آنهایی که یک نفرشان چه یکروز چه دیگر نیست می‌فهمند
صندلی خالی کنار راننده را،
تخت خواب دونفره را،
لیوان روی پیش خوان آشپزخانه را،
مسواک بی استفاده را،
چرا باید یک چیزی بماند تا راه نفس را بگیرد !
تا نرفته یا تا هست، چقدر فرق می‌کند با کاش نرفته بود و کاش بود !

#صابر_ابر

صبور باش...!

چیزهای خوب زمان می‌برند...

امپراطوری ها

یکروزه ساخته نمیشوند!!!..

چهل روز پیش پلاسکو فروریخت و یکروز پیش اسکار گرفتیم . حالا نه غم پلاسکو مثل روز اول دردناک است و نه خوشی اسکار فرهادی مثل دیروز حالمان را خوش می کند .
زندگی گویا بر مدار بی تفاوتی جاریست .
غم هایش ناپایدارند و خوشی هایش چهل برابر ناپایدارتر ...

عکس
داستانی زیبا از کتاب سوپ جو که با بیش از ۳۴۵میلیون لایک رکوردار در دنیای مجازی در سال ۲۰۱۵ بوده و ادامه دارد...

ما یکی از نخستین خانواده‌هایی در شهرمان بودیم که صاحب تلفن شدیم.آن موقع من 9-8 ساله بودم.یادم می‌آید که قاب برّاقی داشت و به دیوار نصب شده بود و گوشی‌اش به پهلوی قاب آویزان بود.من قدم به تلفن نمی‌رسید اما همیشه وقتی مادرم با تلفن صحبت می‌کرد با شیفتگی به حرف‌هایش گوش می‌کردم.
بعد من پی بردم که یک جایی در داخل آن دستگاه، یک آدم شگفت‌انگیزی زندگی می‌کند به نام «اطلاعات لطفاً» ، که همه چیز را در مورد همه‌کس می‌داند.
او شماره تلفن و نشانی همه را بلد بود.
نخستین تجربۀ شخصی من با «اطلاعات لطفاً» روزی بود که مادرم به خانۀ همسایه‌مان رفته بود.من در زیرزمین خانه با ابزارهای جعبه ابزارمان بازی می‌کردم که ناگهان با چکش بر روی انگشتم زدم درد وحشتناکی داشت اما گریه فایده نداشت چون کسی در خانه نبود که با من همدردی کند انگشتم را در دهانم می‌مکیدم و دور خانه راه می‌رفتم که ناگهان چشمم به تلفن افتاد به سرعت یک چهارپایه از آشپزخانه آوردم و زیر تلفن گذاشتم و روی آن رفتم و گوشی را برداشتم و نزدیک گوشم بردم.
و توی گوشی گفتم «اطلاعات لطفاً» چند ثانیه بعد صدایی در گوشم پیچید:
«اطلاعات بفرمائید»
من در حالی که اشک از چشمانم می‌آمد گفتم «انگشتم درد می‌کند»
«مادرت خانه نیست؟»
«هیچکس بجز من خانه نیست»
«آیا خونریزی داری؟»
«نه، با چکش روی انگشتم زدم و خیلی درد می‌کند»
«آیا می‌توانی درِ جایخیِ یخچال را باز کنی؟»
«بله، می‌توانم»
«پس از آنجا کمی یخ بردار و روی انگشتت نگهدار»
بعد از آن روز، من برای هر کاری به «اطلاعات لطفاً» مراجعه می‌کردم ...
مثلاً موقع امتحانات در درس‌های جغرافی و ریاضی به من کمک می‌کرد.

یکروز که قناری‌مان مرد و من خیلی ناراحت بودم دوباره سراغ «اطلاعات لطفاً» رفتم و ماجرا را برایش تعریف کردم.
او به حرف‌هایم گوش داد و با من همدردی کرد.
به او گفتم: «چرا پرنده‌ای که چنین زیبا می‌خواند و همۀ اهل خانه را شاد می‌کند باید گوشۀ قفس بیفتد و بمیرد؟»
او به من گفت «همیشه یادت باشد که دنیای دیگری هم برای آواز خواندن هست»
من کمی تسکین یافتم.
یک روز دیگر به او تلفن کردم و پرسیدم کلمۀ fix را چطور هجّی می‌کنند.
یکسال بعد از شهر کوچکمان (پاسیفیک نورث وست) به بوستن نقل مکان کردیم و من خیلی دلم برای دوستم تنگ شد.
«اطلاعات لطفاً» متعلّق به همان تلفن دیواری قدیمی بود و من هیچگاه با تلفن جدیدی که روی میز خانه‌مان در بوستن بود تجربۀ مشابهی نداشتم.
من کم‌کم به سن نوجوانی رسیدم اما هرگز خاطرات آن مکالمات را فراموش نکردم.
غالباً در لحظات تردید و سرگشتگی به یاد حس امنیت و آرامشی که از وجود دوست تلفنی داشتم می‌افتادم.
راستی چقدر مهربان و صبور بود و برای یک پسربچه چقدر وقت می‌گذاشت.
چند سال بعد، بر سر راه رفتن به دانشگاه، هواپیمایم در سیاتل برای نیم ساعت توقف کرد.
من 15 دقیقه با خواهرم که در آن شهر زندگی می‌کرد تلفنی حرف زدم
و بعد از آن بدون آن که فکر کنم چکار دارم می‌کنم، تلفن اپراتور شهر کوچک دوران کودکی را گرفتم و گفتم «اطلاعات لطفاً».
به طرز معجزه‌آسایی همان صدای آشنا جواب داد.
«اطلاعات بفرمائید»
من بدون آن که از قبل فکرش را کرده باشم پرسیدم «کلمۀ fix را چطور هجّی می‌کنند؟»
مدتی سکوت برقرار شد و سپس او گفت «فکر می‌کنم انگشتت دیگر خوب شده باشد.»
من خیلی خندیدم و گفتم «خودت هستی؟»
و ادامه دادم «نمی‌دانم می‌دانی که در آن دوران چقدر برایم با ارزش بودی یا نه؟»
او گفت «تو هم می‌دانی که تلفن‌هایت چقدر برایم با ارزش بودند؟»
من به او گفتم که در تمام این سال‌ها بارها به یادش بوده‌ام و از او اجازه خواستم که بار بعد که به ملاقات خواهرم آمدم دوباره با او تماس بگیرم.
او گفت «حتماً این کار را بکن. اسم من شارون است.
سه ماه بعد به سیاتل برگشتم.
تلفن کردم اما صدای دیگری پاسخ داد.
«اطلاعات بفرمائید»
«می‌توام با شارون صحبت کنم؟»
«آیا دوستش هستید؟»
«بله، دوست قدیمی»
«متأسفم که این مطلب را به شما می‌گویم. شارون این چند سال آخر به صورت نیمه‌وقت کار می‌کرد زیرا بیمار بود. او 5 هفته پیش در گذشت»
قبل از این که تلفن را قطع کنم گفت «شما گفتید دوست قدیمی‌اش هستید.
آیا همان کسی هستید که با چکش روی انگشتتان زده بودید؟»
با تعجب گفتم «بله»
«شارون برای شما یک پیغام گذاشته است. او به من گفت اگر شما زنگ زدید آن را برایتان بخوانم»
سپس چند لحظه طول کشید تا درِ پاکتی را باز کرد و گفت:
«نوشته به او بگو دنیای دیگری هم برای آواز خواندن هست.
خودش منظورم را می‌فهمد»
من از او تشکر کردم و گوشی را گذاشتم.
هرگز تأثیری که ممکن است بر دیگران بگذارید را دست کم نگیرید.

ﺣﻖ ﺑﺪﻫﻴﻢ !
ﻫﯿﭻ ﺁﺩﻣﯽ ﯾﮏ شبه ﺗﻐﯿﯿﺮ ﻧﻤﯽﮐﻨﺪ،
ﻫﯿﭻ ﺁﺩﻣﯽ ﯾﮏ شبه ﺗﺼﻤﯿﻤﺎﺕ ﺑﺰﺭﮒﻧﻤﯽﮔﯿﺮﺩ ...
ﺁﺩﻣﯽ ﮐﻪ ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﺑﯽﺧﺒﺮ ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﭼﻤﺪﺍﻥ خود را بر ﻣﯽﺩﺍﺭﺩ ﻭ ﻣﯽﺭﻭﺩ،
ﺷﮏ ﻧﮑﻨﯿﺪ ﺧﯿﻠﯽ ﻗﺒﻞ ﺗﺮ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺭﻓﺘﻪﺍﺳﺖ ...
ﺁﺩﻣﯽ ﮐﻪ ﯾﮏﺭﻭﺯ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﻣﯽﺯﻧﺪ ﮐﻪ ﺧﺴﺘﻪﺍﻡ ، ﺷﮏ ﻧﮑﻨﯿﺪ ﮐﻪ ﻣﺪﺕﻫﺎ ﻗﺒﻞ
ﺍﺯ ﺁﻥ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺷﻨﯿﺪﻥ ﯾﮏ ﺧﺴﺘﻪ ﻧﺒﺎﺷﯿﺪ ﺳﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩﻩﺍﺳﺖ ...
ﺁﺩﻣﯽ ﮐﻪ ﻧﺎﻏﺎﻓﻞ ﻣﯽﺯﻧﺪ ﺯﯾﺮ ﮔﺮﯾﻪ،
ﻣﻄﻤﺌﻦ ﺑﺎﺷﯿﺪ ﮐﻪ ﺍﺯ ﻣﺪﺕﻫﺎ ﻗﺒﻞ
ﯾﮏ ﺑﻐﺾ ﺳﻨﮕﯿﻦ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﺍﯾﻦﻃﺮﻑ ﻭ ﺁﻥﻃﺮﻑ ﻣﯽﺑﺮﺩﻩ است...
ﺁﺩﻣﯽ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺗﻤﺎﻡ ﻭﺟﻮﺩ ﻣﯽﺁﯾﺪ ﻭ ﻣﯽﮔﻮﯾﺪ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻡ ...
ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﮔﻔﺘﻦِ ﺍﯾﻦ ﺟﻤﻠﻪ ﺷﺐﻫﺎﯼ ﺯﯾﺎﺩﯼ ﺭﺍ ﻧﺨﻮﺍﺑﯿﺪﻩ است
ﻭ ﺭﻭﯾﺎﺑﺎﻓﯽﮐﺮﺩﻩﺍﺳﺖ ...
ﻧﻪ ﺭﻓﺘﻦ ﺁﺩﻡﻫﺎ ﺭﺍ ﻗﻀﺎﻭﺕ ﮐﻨﯿﻢ ...
ﻧﻪ ﺁﻣﺪﻥﺷﺎﻥ ﺭﺍ ...
ﻓﻘﻂ ﺗﺎ ﺟﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺭﺍﻩ ﺩﺍﺭﺩ ﺣﻖ ﺑﺪﻫﻴﻢ !

نذرکرده ام روزی که خوشحالتر بودم می آیم ومینویسم که این نیز میگذرد..
بیایم وبنویسم که زندگی را باید با لذت خورد..که ضربه های روی سر را
بایدآرام بوسیدوبعد لبخند زدو دوباره راه افتاد..
یکروزی که خوشحالتر بودم می آیم ومی نویسم که این نیز بگذرد..
مثل همه چیز که گذشته است..
یکروزی که خوشحالتر بودم می آیم ونذرم را ادا میکنم
تاروزهایی مثل حالاکه خستگی وناتوانی لای دست وپاهایم پیچیده است
بخوانمشان...هیچ بهارو پاییزی بی زمستان مزه نمیدهد وهیچ آسیاب آرامی
بدون طوفان...

نذرکرده ام روزی که خوشحالتر بودم می آیم ومینویسم که این نیز میگذرد..
بیایم وبنویسم که زندگی را باید با لذت خورد..که ضربه های روی سر را
بایدآرام بوسیدوبعد لبخند زدو دوباره راه افتاد..
یکروزی که خوشحالتر بودم می آیم ومی نویسم که این نیز بگذرد..
مثل همه چیز که گذشته است..
یکروزی که خوشحالتر بودم می آیم ونذرم را ادا میکنم
تاروزهایی مثل حالاکه خستگی وناتوانی لای دست وپاهایم پیچیده است
بخوانمشان...هیچ بهارو پاییزی بی زمستان مزه نمیدهد وهیچ آسیاب آرامی
بدون طوفان...

. شوهر مظلوم :
«همسرم با غم تنهایی خود خو می کرد»

موقـع بحث هوو لیک هیاهـــــو می کرد!

بسکه با فکـــر و خیالات عبث می خوابید

نصف شب در شکـم آن زنه چاقو می کرد!

وقتی از رایحه ی عشق سخن می گفتم

زود پا می شد و تی شرت مرا بو می کرد

طفلکی مادر مــن آش که می پخت زنم-

معتقد بود در آن جنبـــــــل و جادو می کرد

بهـــر او فاخته می دادم و می دیدم شب

داخل تابـــه به آن سس زده کوکو می کرد!

آخـــــــر برج کــــه هشتم گرو نه می شد

باز از مـــــن طلب ماهــــی و میگو می کرد

فیش دریافتــــــــــی بنده از او مخفی بود

زن همکـــــار ولی دست مـــــرا رو می کرد

دخل یکمـــــــــاه مرا می زد و ظرف یکروز

خـــرج مانیکــــــــور و میزامپلی مو می کرد

گـــــر نمی دادم بــــــا اشک سر مژگانش

آب می زد بــــــــــه ته جیبم و جارو می کرد

هر زنی غیر خودش عنتــــر و اکبیری بود

شخص «جینا...» را تشبیه به «...لولو» می کرد!

مثل آن کارتـــــون از لطف مداد جـــــــادو

بوالعجب شعبده ای بــا چش و ابرو می کرد

دکتر تغذیه ای داشت که ماهی صد چوق

می گرفت از مــــن و تقدیم به یارو می کرد

صد گرم چونکه بر آن اسکلت افزون می شد

عصبی می شد و لعنت بـــه ترازو می کرد

عاقبت هیکل پنجــــــاه و سه کیلویی را

خون دل خورده و پنجــاه و دو کیلو می کرد

حسرت زندگی خواهــــر خود را می خورد

کاو بــــه مچ - تـــا سرآرنج- النگو می کرد

نظـــــــــــر مادرش از هر نظری حجت بود

هر چــــــــه می کرد فقط با نظر او می کرد

بر خلافش اگـــــر آن دم نظری می دادم

لنگــــــه ی کفش نثــــار من هالو می کرد

کاشکی دست بزن داشتم امــا چه کنم

که خدا قسمت او شوهـــــر مظلومی کرد!

اس ام اس های جدید،عاشقانه، خنده دار و . . . ارسالی کاربران

کپشن, َلَا, تَحْزَنْ, إِنَّا, همین, دلخوشام, یکروز, بالاخره, نجاتام, خواهی, رابطهی, دوزاری, راضی, باشی, زندگیت, تنها, نمیمونی, تنهایی, کساییِ, کیفیت, اهمیت, میدن, آنهایی, نفرشان, دیگر, نیست, میفهمند, صندلی, خالی, کنار, راننده, خواب, دونفره, لیوان, خوان, آشپزخانه, مسواک, استفاده, باید, چیزی, بماند, بگیرد, نرفته, چقدر, میکند, صابرابر, صبور, چیزهای, زمان, میبرند, امپراطوری, یکروزه, ساخته, نمیشوند, پلاسکو, فروریخت, اسکار, گرفتیم, حالا, دردناک, خوشی, فرهادی, دیروز, حالمان, گویا, مدار, تفاوتی, جاریست, هایش, داستانی, زیبا, کتاب, ۳۴۵میلیون, لایک, رکوردار, دنیای, مجازی, ۲۰۱۵, بوده, ادامه, دارد, نخستین, شهرمان, بودیم, صاحب, تلفن, شدیم, موقع, ساله, بودم, یادم, میآید, برّاقی, داشت, دیوار, گوشیاش, پهلوی, آویزان, نمیرسید, همیشه, وقتی, مادرم, صحبت, میکرد, شیفتگی, حرفهایش, میکردم, بردم, جایی, داخل, دستگاه, اطلاعات, لطفاً, مورد, همهکس, میداند, شماره, نشانی, تجربۀ, شخصی, روزی, خانۀ, همسایهمان, زیرزمین, ابزارهای, جعبه, ابزارمان, بازی, ناگهان, انگشتم, وحشتناکی, گریه, فایده, نداشت, نبود, همدردی, دهانم, میمکیدم, میرفتم, چشمم, افتاد, سرعت, چهارپایه, آوردم, گذاشتم, برداشتم, نزدیک, گوشم, گفتم, ثانیه, صدایی, پیچید, بفرمائید, حالی, چشمانم, میآمد, مادرت, هیچکس, خونریزی, داری, خیلی, میتوانی, جایخیِ, یخچال, میتوانم, آنجا, بردار, انگشتت, نگهدار, برای, کاری, مراجعه, مثلاً, امتحانات, درسهای, جغرافی, ریاضی, قناریمان, ناراحت, دوباره, سراغ, ماجرا, برایش, تعریف, حرفهایم, پرندهای, چنین, میخواند, گوشۀ, بیفتد, بمیرد, یادت, باشد, دیگری, آواز, خواندن, تسکین, یافتم, پرسیدم, کلمۀ, چطور, هجّی, میکنند, یکسال, کوچکمان, پاسیفیک, نورث, بوستن, مکان, کردیم, دوستم, متعلّق, دیواری, قدیمی, هیچگاه, جدیدی, خانهمان, مشابهی, نداشتم, کمکم, نوجوانی, هرگز, خاطرات, مکالمات, فراموش, نکردم, غالباً, لحظات, تردید, سرگشتگی, امنیت, آرامشی, وجود, تلفنی, میافتادم, راستی, مهربان, پسربچه, میگذاشت, رفتن, دانشگاه, هواپیمایم, سیاتل, ساعت, توقف, دقیقه, خواهرم, بدون, چکار, دارم, میکنم, اپراتور, دوران, کودکی, گرفتم, آشنا, جواب, فکرش, کرده, باشم, مدتی, سکوت, برقرار, خندیدم, خودت, هستی, دادم, نمیدانم, میدانی, برایم, ارزش, تلفنهایت, بودند, تمام, سالها, بارها, یادش, بودهام, اجازه, خواستم, ملاقات, آمدم, تماس, بگیرم, حتماً, شارون, برگشتم, پاسخ, میتوام, دوستش, هستید, متأسفم, مطلب, میگویم, صورت, نیمهوقت, زیرا, بیمار, هفته, گذشت, گفتید, قدیمیاش, انگشتتان, بودید, تعجب, پیغام, گذاشته, زدید, برایتان, بخوانم, لحظه, کشید, پاکتی, نوشته, خودش, منظورم, میفهمد, تشکر, تأثیری, ممکن, دیگران, بگذارید, نگیرید, نذرکرده, خوشحالتر, ومینویسم, میگذرد, بیایم, وبنویسم, خورد, ضربه, بایدآرام, بوسیدوبعد, لبخند, یکروزی, بگذرد, گذشته, ونذرم, تاروزهایی, حالاکه, خستگی, وناتوانی, وپاهایم, پیچیده, بخوانمشان, بهارو, پاییزی, زمستان, نمیدهد, وهیچ, آسیاب, آرامی, طوفان, شوهر, مظلوم, همسرم, هیاهو, بسکه, خیالات, خوابید, چاقو, رایحه, طفلکی, معتقد, جنبل, جادو, فاخته, تابه, کوکو, هشتم, ماهی, دریافتی, بنده, مخفی, همکار, یکماه, مانیکور, میزامپلی, مژگانش, جیبم, جارو, عنتر, اکبیری, جینا, تشبیه, لولو, کارتون, مداد, بوالعجب, شعبده, ابرو, دکتر, تغذیه, تقدیم, یارو, چونکه, اسکلت, افزون, عصبی, لعنت, ترازو, عاقبت, هیکل, پنجاه, کیلویی, خورده, حسرت, سرآرنج, النگو, مادرش, نظری, خلافش, لنگه, نثار, هالو, کاشکی, قسمت, مظلومی,