کپشن های مربوط به خواندی

پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی خواندی

عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)

دوست ﮐﻪ ﺑﺎﺷﯽ
ﻓﺮﻗﯽ ﻧﻤﯽﮐﻨﺪ ﮐﻪ ﺯﻥ ﺑﺎﺷﯽ ﯾﺎ ﻣﺮﺩ
ﺩﻭﺭﺑﺎﺷﯽ ﯾﺎ ﻧﺰﺩﯾﮏ
دوستی ﻓﺎﺻﻠﻪ ﻫﺎﺭﺍﭘﺮﻣﯽﮐﻨﺪ
ﮔﺎﻫﯽ ﺑﺎﺣﺮﻑ ﮔﺎﻫﯽ ﺑﺎﺳﮑﻮﺕ
دوست ﺑﻮﺩﻥ ﻟﻔﻆ ظریفی است
ﻧﻪ ﻣﻘﺪﺱ ﻣﺜﻞ ﻋﺸﻖ،ﻧﻪ ﺳﺮﺳﺮﯼ ﻣﺜﻞ ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ها
دوست ﮐﻪ ﺑﺎﺷﯽ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭﻫﺎ ﺗﻬﺪﯾﺪﻧﯿﺴﺘﻨﺪ
ﯾﮏ ﺑﺎﺯﯼ ﺑﺪﻭﻥ ﺑﺎﺯﯾﭽﻪ
ﻓﺮﻗﯽ ﻧﻤﯽﮐﻨﺪ ﺟﯿﺐ ﻫﺎﯾﺖ ﭘﺮﺍﺳﺖ ﯾﺎﺧﺎﻟﯽ
ﻫﺮﭼﻪ ﻫﺴﺖ ﻣﯿﺎﻥ ﺩﺳﺖ ﻫﺎﯼ ﺗﻮﺳﺖ،ﺩﺭﻓﮑﺮﺕ،ﺩﺭﻗﻠﺒﺖ،ﺩﺭﻋﻤﻠﺖ
دوستی ﻧﻪ ﻭﺻﻞ ﺍﺳﺖ ﻭﻧﻪ ﻓﺼﻞ
ﮔﺮه ای ﻣﯿﺎﻥ ﻣﻦ ﻭﺩﻧﯿﺎ
ﻣﺮﺍﮐﻪ دوست ﺧﻮﺍﻧﺪﯼ
ﺍﻋﺘﻤﺎﺩﻫﺎ ﺑﺎ ﻟﻔﻆ ﺗﻮ ﺭﻧﮓ ﻣﯽﮔﯿﺮﻧﺪ
ﻣﯽﺷﻮﯼ ﻫﻤﺴﻔﺮ،ﻫﻢ ﺳﻔﺮﻩ،ﻫﻢ ﮐﺎﺳﻪ،ﻫﻢ ﺣﺮﻑ
باتوهستم ای دوست !
همیشه باش...

روزی مرحوم ملا محمد جوشقانی عارف و فیلسوف نامیِ معاصر معروف به " آخوندِ کاشی " مشغول وضوگرفتن بود..
شخصی باعجله آمد، وضو گرفت و به داخل اتاق رفت و به نماز ایستاد…
با توجه با این که مرحوم کاشی خیلی بادقت وضو می گرفت و همه آداب و ادعیه ی وضو را بجا می آورد؛ قبل از اینکه وضوی آخوند تمام شود، آن شخص نماز ظهر و عصر خود را هم خوانده بود…!
به هنگام خروج، با مرحوم کاشی رو به رو شد.
ایشان پرسید:

چه کار می کردی؟ ….
گفت: هیچ.
فرمود: تو هیچ کار نمی کردی!؟

گفت: نه!

آقا فرمود: مگر تو نماز نمی خواندی!؟

گفت: نه!

آخوند فرمود: من خودم دیدم
داشتی نماز می خواندی…!

گفت: نه آقا اشتباه دیدید!

سؤال کردند: پس چه کار می کردی؟

گفت: فقط آمده بودم به خدا بگویم
من یاغی نیستم، همین!

این جمله در مرحوم آخوند خیلی تأثیر گذاشت…
تا مدت ها هر وقت از احوال آخوند می پرسیدند، ایشان با حال خاصی می فرمود:
من یاغی نیستم

خدایا ما خودمون هم می دونیم که عبادتی در شان خدایی تو نکردیم…
نماز و روزه مون اصلاً جایی دستش بند نیست!…
فقط میخوایم بگیم که:
خدایا ما یاغی نیستیم….
بنده ایم….
اگه اشتباهی کردیم مال جهلمون بوده…..

ﻭﺍﯼ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺭﻭﺯﯼ ﮐﻪ ﻣﺎ،

ﺩﻝ

ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﻧﯿـــﺎ ﺑﺎﺧﺘﯿﻢ
ﺧﺎﻧـــﻪ ﻣﺎﻥ ﺭﺍ، ﺭﻭﯼ
ﺗـــﺎﺭ ﻋﻨﮑـــﺒﻮﺗﯽ
ﺳﺎﺧﺘﯿﻢ

ﯾﺎﺩﻣﺎﻥ ﺭﻓﺖ ﺁﻥ ﺯﻣﺎﻧﯽ ﺭﺍ، ﮐﻪ ﺁﺩﻡ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﯾﻢ
ﭼﻬــــﺮﻩ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺩﺭﻭﻥ ﺁﯾﻨـــــﻪ، ﻧﺸﻨﺎﺧﺘﯿـــﻢ

ﻭﺍﯼ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺭﻭﺯﯼ ﮐﻪ
ﺧﻮﺩﺧــﻮﺍﻫﯽ ﮔﺮﯾﺒﺎﻧﮕﯿﺮ ﺷﺪ

ﺑﯽ ﻣﺤـــﺎﺑﺎ، ﺳﻮﯼ ﺗﺨﺮﯾﺐ ِ ﺷـــﺮﺍﻓـــﺖ ﺗﺎﺧﺘﯿﻢ
ﺣﺮﻣﺖ ﺍﻧﺴـــﺎﻥ ، ﺷﮑﺴـــﺘﯿﻢ ﻭ ﺑﺪﻭﻥ ﺩﻟﻬﺮﻩ
ﭘﯿﮑﺮ ﺑﯽ ﺟــــــﺎﻥ ﺍﻭ ﺭﺍ، ﺯﯾﺮ ﭘــــﺎ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﯿﻢ
ﮔﻮﺭ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺩﻭ ﺩﺳﺖ ﺧﻮﯾـــﺶ،
ﮐﻨﺪﯾﻢ

ﻭ ﺑﺮ ﺁﻥ نوﺣـــﻪ ﺧﻮﺍﻧﺪﯾﻢ ﻭ ﺑﻪ ﺗﺮﺣـــــﯿﻢ ﻭ ﻋــــﺰﺍ ﭘﺮﺩﺍﺧﺘﯿﻢ

ﺩﯾﺮ ﻓﻬــــﻤﯿﺪﯾﻢ ﺑﺎ ﺧــــﻮﺩ ، ﻣﺎ ﭼﻪ ﮐﺮﺩﯾﻢ ﻭ ﭼﻪ ﺷﺪ
ﻣﺎ ﺷـــــــﺮﺍﻓﺖ ، ﺁﺩﻣـــــﯿﺖ ، ﻣﺎ ﺧــــﺪﺍ ﺭﺍ ﺑﺎﺧﺘﯿﻢ.


اگر بچه که بودیم به جای گفتن:
دیوار موش دارد و موش گوش دارد، میگفتند:
"فرشته ها در حال نوشتن هستند..."

نسلی از ما متولد میشد که به جای مراقبت مردم، "مراقبت خدا" را در نظر داشت.
قصه از جایی تلخ شد که در گوش یکدیگر با عصبانیت خواندیم:
بچه را ول کردی به امان خدا !
ماشین را ول کردی به امان خدا !
خانه را ول کردی به امان خدا !
و اینطور شد که "امانِ خدا" شد مظهر ناامنی!
مظهر خدا امن ترین جاست اتفاقا. فراموش نکنید.

دقیقا همان روز که گفتی چرا ته موهایت را فر نمیکنی
چرا لاغر نمیکنی
چرا به خودت نمیرسی
چرا موسیقی کلاسیک گوش میکنی
دقیقا همان روز که عیب هایم به چشمت آمد فهمیدم دیگر دوستم نداری
فهمیدم میروی
فهیدم فاتحه این رابطه را خواندی
عاشق عیب هارا نمیبیند
دقیقا همان روزی که دیدی
دیگر عاشقم نبودی

#گیلدا_میربلوک

دلم تنگ است یا مهدی کجا ماندی؟

بگو امشب نمازت را کجا خواندی؟

کنار بارگاه مرتضی بودی؟

و یا که زائرموسی الرضا بودی؟

بگو در مکه درحال دعا هستی ؟

و یا مهمان شاه کربلا هستی؟

و یا هرنیمه شب دلتنگ و تنهایی..

نامه ای از طرف خدا :
سوگند به روز وقتی نور می گیرد و به شب وقتی آرام می گیرد
که من نه تو را رها کرد ه‌ام و نه با تو دشمنی کرده‌ام (ضحی 1-2)
افسوس که هر کس را به تو فرستادم تا به تو بگویم دوستت دارم و راهی
پیش پایت بگذارم او را به سخره گرفتی. (یس30)
و هیچ پیامی از پیام هایم که به تو رسید و از آن روی گردانیدی. (انعام 4)
و با خشم رفتی و فکر کردی هرگز بر تو قدرتی نداشته ام (انبیا 87)
و مرا به مبارزه طلبیدیو چنان متوهم شدی که گمان بردی خودت
بر همه چیز قدرتداری. (یونس 24)
و این در حالی بود که حتی مگسی را نمی توانستی و نمی توانی بیافرینی
و اگر مگسی از تو چیزی بگیرد نمی توانی از او پس بگیری (حج 73)
پس چون مشکلات از بالاو پایین آمدند و چشمهایت از وحشت فرو رفتند
و تمام موجودیتت لرزیدچه لرزشی، گفتم کمک هایم درراه است وچشم
دوختم ببینم که باورم میکنی امابه من گمان بردی چه گمان هایی.(احزاب 10)
تا زمین با آن فراخی برتوتنگ آمد پس حتی ازخودت هم به تنگ آمدی ویقین
کردی که هیچ پناهی جز من نداری، پس من به سوی تو بازگشتم
تا تو نیز به سوی من بازگردی ، که من مهربان ترینم در بازگشتن. (توبه 118)
وقتی در تاریکی ها مرا به زاری خواندی که اگر تو را برهانم با
منمی‌مانی، تو را از اندوه رهانیدم اما باز مرا با دیگری در عشقت
شریک کردی. (انعام 63-64)
این عادت دیرینه ات بوده است، هرگاه که خوشحالت کردم از من روی
گردانیدی و رویت را آن طرفی کردی و هر وقت سختی به تو رسید
از من ناامید شده‌ای. (اسرا 83)
آیا من برنداشتم از دوشت باری که می شکست پشتت؟ (سوره شرح 2-3)
غیر از من خدایی هست که برایت خدایی کرده است ؟ (اعراف 59)
پس کجا می روی؟ (تکویر26)
پس از این سخن دیگر به کدام سخن می خواهی ایمان بیاوری؟ (مرسلات 50)
چه چیزجزبخشندگی ام باعث شدتامرا که میبینی خودت رابگیری؟(انفطار 6)
مرا به یاد می آوری ؟
من همانم که بادها را می فرستم تا ابرها را در آسمان پهن کنند
و ابرها را پاره پاره به هم فشرده می کنم تا قطره ای باران از خلال آن ها
بیرون آید و به خواست من به تو اصابت کند تا تو فقط لبخند بزنی، و این
در حالی بود که پیش از فرو افتادن آن قطره باران، نا امیدی
تو را پوشانده بود (روم 48)
من همانم که می دانم در روز روحت چه جراحت هایی برمی دارد ، و
در شب روحت را در خواب به تمامی بازمی ستانم تا به آن آرامش دهم
و روزبعد دوباره آن را به زندگی برمی انگیزانم و تا مرگت که به سویم
بازگردی به این کار ادامه می دهم. (انعام 60)
من همانم که وقتی می ترسی به تو امنیت می‌دهم (قریش 3)
رگرد، مطمئن برگرد، تا یک بار دیگر با هم باشیم (فجر 28-29)
تا یک بار دیگه دوست داشتن همدیگر را تجربه کنیم. (مائده54 )
التماس دعا

امشب شب جمعه است
نمیدانم کمیل را کجا میخوانی!
نجف , کربلا , شاید هم در تاریکی بقیع.
آقای من!
امشب کمیل را هر کجا خواندی به این فراز از دعا که رسیدی یاد من هم کن.
اللهم اغفرلی الذنوب التی تحبس الدعاء
آری آقای خوبم!
کاش گناهانم می گذاشت دعاهایم از سقف دهانم بالاتر روند تا آسمانها
و به اجابت برسند که زیاد دعا کرده ام
( اللهم عجل لولیک الفرج )
آری آقای خوبم!
زندانی شده ام . زندانی نفس , زندانی گناهانم , زندانی دنیا......
و من را بگو که می خواهم یارت باشم.
آقای خوبم
کمیل خواندی یادمان کن امشب
ظـهـــورت کــی مــیــرســـد اقــا ...

دیدگان تو در قاب اندوه
سرد و خاموش
خفته بودند
زودتر از تو ناگفته ها را
با زبان نگه گفته بودند
از من و هرچه در من نهان بود
می رمیدی
می رهیدی
یادم آمد
که روزی در این راه
ناشکیبا مرا در پی خویش
میکشیدی
میکشیدی
آخرین بار
آخرین بار
آخرین لحظه تلخ دیدار
سر به سر پوچ دیدم جهان را
باد نالید و من گوش کردم
خش خش برگهای خزان را
باز خواندی
باز راندی
باز بر تخت عاجم نشاندی
باز در کام موجم
کشاندی
گر چه در پرنیان غمی شوم
سالها در دلم زیستی تو
آه هرگز ندانستم از عشق
چیستی تو
کیستی تو
"فروغ فرخزاد"

این ماجرا واقعی است ؛ گوش کنید! شاه بیت این غزل اینجاست!
سال 1381، شامگاه یک پنجشنبه تابستانی
تهران، خیابان افریقا، یک پاساژ باحال سانتی مانتال
«لطفا حجاب اسلامی را رعایت فرمایید» .
دخترکان جوان، لاک زده و مانیکور کرده، با هفت قلم آرایش و موهای افشان به دهها مغازه برمی خورند که این تابلو بر روی در ورودی آنها - جایی که همه آن را ببینند - نصب شده است .

توجهی به این نوشته کنند؟ اصلا!



اندکی از این زلف پریشان در پس روسری حریرآسای خویش پنهان کنند؟ ابدا!
اگر اینان چنین کنند، تکلیف آنان چه می شود؟ آنان که آمده اند برای گره گشایی از زلف یار!
معاشران گره از زلف یار بازکنید
شبی خوش است بدین قصه اش دراز کنید
بگذریم . . . برای غربت حافظ همین بس . همین که شب خوش قصه او شامگاه یک پنجشنبه تابستانی باشد در یک پاساژبا حال سانتی مانتال!
بگویی اندکی ناشادمانی و رنج، یا شکوه و گلایه در زوایای رخسارش پیدا باشد، هرگز!
تازه از فرانسه برگشته بود . می خندید و می گفت مهد دموکراسی، تحمل یک متر روسری را نداشت . نتوانستند حضور چند دختر محجبه را در مدارس خود بپذیرند . . . چه راحت حکم به اخراج ما کردند .
گفتم چرا می خندی؟ گفت چرا نخندم! بر سر عقیده ام ماندم تا آخر! این جالب نیست؟
گفتم همه این حرفها بخاطر یک متر روسری است؟ جوابی که داد از سن و سالش خیلی پخته تر بود . زیرکانه و هوشمندانه!
نه! این بهانه است . آنها حجاب را فرهنگ می دانند، نه تمدن، نه اصالت و نه هویت! . . . صرفا اعتقادی فردی که محدودیت و انحصار در دل آن است .
می دانید، زن غربی خیلی بخشنده است . همه را از خوان پر نعمت خویش بهره مند می کند، اما خود همیشه سرگردان و تشنه است!
گفتم تشنه چه چیز؟
گفت تشنه این که به او بنگرند، طالبش شوند و پی اش را بگیرند . همه همت زن غربی این است که از کاروان مد عقب نماند و هر روز جلوه ای تازه کند . او اسیر و در بند خویش است . . . و در این اسارت، سرخوش . او هرگز به رهایی فکر هم نمی کند، چون آزاد است و رها . . . اما در قفس!
زن غربی نمی داند کیست!
- نداند، چرا با تو و حجاب تو سرستیز دارند؟
با تعجب نگاهم کرد و گفت این حکایت همان پسری است که هر چه معلمش به او گفت بگو «الف » نگفت، پرسید چرا؟ گفت «الف » اول راه است . اگر گفتم، می گویی بگو «ب » . . . این رشته سردراز دارد .
آنها همه می دانند اگر زنی محجب شد، دیگر در کوچه و خیابان از لوازم آرایشی که آنها می سازند، استفاده نمی کند، دیگر لخت و عور مبلغ کالاهای آنان نمی شود، دیگر با مردان بیگانه به دریا نمی رود، دیگر نمی تواند در هر مجلس و محفلی شرکت کند، بزند و برقصد . . . !
باز هم فکر می کنید همه این حرفها به خاطر یک متر روسری است؟
در اتاق رئیس «مؤسسه اسلامی نیویورک » را گشود و داخل شد . آنگاه بی مقدمه گفت آقا من می خواهم مسلمان شوم!
مرد سرش را از روی کاغذ برداشت، چشمش به دختر جوانی افتاد که چیزی از وجاهت و جمال کم نداشت .
گفت باید بروی تحقیق کنی . دین چیزی نیست که امروز آن را بپذیری و فردا رهایش کنی .
قبول کرد و رفت، مدتی بعد آمد . مرد راضی نشد . . . باز هم باید تحقیق و مطالعه کنی . آنقدر رفت و آمد که دیگر صبرش لبریز شد . فریادی کشید و گفت «به خدا اگر مسلمانم نکنید، می روم وسط سالن، داد می زنم و می گویم من مسلمانم .»
. . . مرد فهمید این دختر جوان در عزم خود جدی است .
چیزی به میلاد پیامبر اکرم (ص) نمانده بود . آماده اش کردند که در این روز مهم طی مراسمی به دین مبین اسلام مشرف شود .
جشنی بپا کردند و در ضمن مراسم اعلام شد که امروز یک میهمان تازه داریم: یک مسلمان جدید! . . . و او از جا برخاست .
کسی از بین مردم صدا زد لابد این دختر خانم هم عاشق یک پسر مسلمان شده و خیال کرده دین اسلام جاده صاف کن عشق اوست! چه اسلامی؟ همه حرف است!
(نخود این آش شد . نمی دانم چه سری است که بعضی ها دوست دارند نخود هر آشی بشوند) .
- نه، نه . . . اشتباه نکنید . این خانم نه عاشق شده و نه با چشم بسته به این راه آمده، او مدتهاست تحقیق کرده و با بصیرت دین ما را پذیرفته است . چیزهایی از اسلام می داند که شاید هیچکدام از شما ندانید! کدام یک از شما مفهوم «بداء» را می دانید؟ همه نگاه کردند به هم، مسلمانان نیویورک و مساله اعتقادی بداء؟
اما او از این مفهوم و دهها مورد نظیر آن کاملا مطلع است .
بگذریم . او در آن مجلس مسلمان شد و برای اولین بار حجاب را پذیرفت .
خانواده مسیحی دختر که با یک پدیده جدید مواجه شده بودند، شروع به آزار و اذیت او کردند و روز به روز بر سخت گیری و فشار خویش افزودند .
دختر مانده بود چه کند! باز راه مؤسسه اسلامی نیویورک را درپیش گرفت و مسؤولان این مرکز را در جریان کار خود قرار داد . آنان نیز با برخی از علمای ایران تماس گرفتند و مطلب را با آنان در میان گذاشتند . در نهایت، کار به اینجا رسید که اگر خطر جانی او را تهدید می کند، اجازه دارد روسری خود را بردارد .
گوش کنید!
شاه بیت این غزل اینجاست;
دختر پرسید اگر من روسری خود را برندارم و در راه حفظ حجابم کشته شوم، آیا شهید محسوب می شوم؟
پاسخ شنید، آری .
و او با صلابت و استواری گفت: «والله قسم روسری خود را برنمی دارم، هر چند در راه حفظ حجابم، جانم را از دست بدهم .»
آنچه خواندید، سه پلان از یک ماجراست .
پلان اول، حکایت ماهیانی که در آب زندگی می کنند، همه عمر در آب غوطه ورند، اما مرتب از هم می پرسند: آب کو؟
پلان دوم، حکایت ماهی دور افتاده از آبی که آنقدر تن به شن های ساحل می زند تا بالاخره راهی به دریا باز کند .
. . . و پلان سوم، حکایت ماهی گداخته ای که هرم گرمای خشکی نفسش را بریده، حسرت آب بردلش مانده، اما راه دریا را از دل خویش می جوید!
بازگردیم به خیابان آفریقا، آن پاساژ با حال سانتی مانتال، بی اعتنایی دختران جوان به آن تابلو و قهقهه های مستانه!
شست و شویی کن و آنگه به خرابات خرام
تا نگردد زتو، این دیر خراب، آلوده

پايگاه حوزه


فصلنامه پرسمان، شماره 1، سروقامت، حسین؛

اس ام اس های جدید،عاشقانه، خنده دار و . . . ارسالی کاربران

دوست, دوستی, ظریفی, باتوهستم, همیشه, روزی, مرحوم, محمد, جوشقانی, عارف, فیلسوف, نامیِ, معاصر, معروف, آخوندِ, کاشی, مشغول, وضوگرفتن, شخصی, باعجله, داخل, اتاق, نماز, ایستاد, توجه, خیلی, بادقت, آداب, ادعیه, آورد؛, اینکه, وضوی, تمام, خوانده, هنگام, خروج, ایشان, پرسید, کردی, فرمود, خواندی, خودم, دیدم, داشتی, اشتباه, دیدید, سؤال, کردند, آمده, بودم, بگویم, یاغی, نیستم, همین, جمله, تأثیر, گذاشت, احوال, پرسیدند, خاصی, خدایا, خودمون, دونیم, عبادتی, خدایی, نکردیم, روزه, اصلاً, جایی, دستش, میخوایم, بگیم, نیستیم, بنده, اشتباهی, جهلمون, بوده, بودیم, گفتن, دیوار, دارد, میگفتند, فرشته, نوشتن, هستند, نسلی, متولد, میشد, مراقبت, مردم, یکدیگر, عصبانیت, خواندیم, امان, ماشین, خانه, اینطور, امانِ, مظهر, ناامنی, ترین, جاست, اتفاقا, فراموش, نکنید, دقیقا, همان, گفتی, موهایت, نمیکنی, لاغر, خودت, نمیرسی, موسیقی, کلاسیک, هایم, چشمت, فهمیدم, دوستم, نداری, میروی, فهیدم, فاتحه, رابطه, عاشق, هارا, نمیبیند, عاشقم, نبودی, مهدی, ماندی, امشب, نمازت, کنار, بارگاه, مرتضی, زائرموسی, الرضا, درحال, هستی, مهمان, کربلا, هرنیمه, دلتنگ, تنهایی, نامه, سوگند, وقتی, گیرد, آرام, دشمنی, کردهام, افسوس, فرستادم, دوستت, دارم, راهی, پایت, بگذارم, سخره, گرفتی, پیامی, گردانیدی, انعام, هرگز, قدرتی, نداشته, انبیا, مبارزه, طلبیدیو, چنان, متوهم, گمان, بردی, قدرتداری, یونس, حالی, مگسی, توانستی, توانی, بیافرینی, چیزی, بگیرد, بگیری, مشکلات, بالاو, پایین, آمدند, چشمهایت, وحشت, رفتند, موجودیتت, لرزیدچه, لرزشی, گفتم, درراه, وچشم, دوختم, ببینم, باورم, امابه, احزاب, زمین, فراخی, برتوتنگ, ازخودت, آمدی, ویقین, پناهی, بازگشتم, بازگردی, مهربان, ترینم, بازگشتن, توبه, تاریکی, زاری, برهانم, منمیمانی, اندوه, رهانیدم, دیگری, عشقت, شریک, عادت, دیرینه, هرگاه, خوشحالت, کردم, رویت, طرفی, سختی, ناامید, شدهای, اسرا, برنداشتم, دوشت, باری, شکست, پشتت, سوره, برایت, اعراف, تکویر, کدام, خواهی, ایمان, بیاوری, مرسلات, باعث, شدتامرا, میبینی, رابگیری, انفطار, آوری, همانم, بادها, فرستم, ابرها, آسمان, کنند, پاره, فشرده, قطره, باران, خلال, بیرون, خواست, اصابت, لبخند, بزنی, افتادن, امیدی, پوشانده, دانم, روحت, جراحت, برمی, خواب, تمامی, بازمی, ستانم, آرامش, روزبعد, دوباره, زندگی, انگیزانم, مرگت, سویم, ادامه, ترسی, امنیت, میدهم, قریش, رگرد, مطمئن, برگرد, باشیم, دیگه, داشتن, همدیگر, تجربه, کنیم, مائده, التماس, جمعه, نمیدانم, کمیل, میخوانی, شاید, بقیع, آقای, فراز, رسیدی, اللهم, اغفرلی, الذنوب, التی, تحبس, الدعاء, خوبم, گناهانم, دعاهایم, دهانم, بالاتر, روند, آسمانها, اجابت, برسند, زیاد, لولیک, الفرج, زندانی, دنیا, خواهم, یارت, باشم, یادمان, ظهورت, میرسد, دیدگان, خاموش, خفته, بودند, زودتر, ناگفته, زبان, هرچه, نهان, رمیدی, رهیدی, ناشکیبا, خویش, میکشیدی, آخرین, لحظه, دیدار, جهان, نالید, برگهای, خزان, راندی, عاجم, نشاندی, موجم, کشاندی, پرنیان, سالها, زیستی, ندانستم, چیستی, کیستی, فروغ, فرخزاد, ماجرا, واقعی, اینجاست, شامگاه, پنجشنبه, تابستانی, تهران, خیابان, افریقا, پاساژ, باحال, سانتی, مانتال, لطفا, حجاب, اسلامی, رعایت, فرمایید, دخترکان, جوان, مانیکور, آرایش, افشان, دهها, مغازه, خورند, تابلو, ورودی, آنها, ببینند, توجهی, نوشته, اندکی, پریشان, روسری, حریرآسای, پنهان, ابدا, اینان, چنین, تکلیف, آنان, گشایی, معاشران, بازکنید, بدین, دراز, بگذریم, غربت, حافظ, باشد, پاساژبا, بگویی, ناشادمانی, شکوه, گلایه, زوایای, رخسارش, پیدا, تازه, فرانسه, برگشته, خندید, دموکراسی, تحمل, نتوانستند, حضور, محجبه, مدارس, بپذیرند, اخراج, نخندم, عقیده, ماندم, جالب, حرفها, بخاطر, جوابی, سالش, پخته, زیرکانه, هوشمندانه, بهانه, فرهنگ, دانند, تمدن, اصالت, هویت, صرفا, اعتقادی, فردی, محدودیت, انحصار, غربی, بخشنده, نعمت, بهره, سرگردان, تشنه, بنگرند, طالبش, شوند, بگیرند, کاروان, نماند, جلوه, اسیر, اسارت, سرخوش, رهایی, آزاد, داند, نداند, سرستیز, دارند, تعجب, نگاهم, حکایت, پسری, معلمش, نگفت, سردراز, کوچه, لوازم, آرایشی, سازند, استفاده, مبلغ, کالاهای, مردان, بیگانه, دریا, تواند, مجلس, محفلی, شرکت, بزند, برقصد, رئیس, مؤسسه, نیویورک, گشود, آنگاه, مقدمه, مسلمان, کاغذ, برداشت, چشمش, جوانی, وجاهت, جمال, باید, بروی, تحقیق, امروز, بپذیری, فردا, رهایش, قبول, مدتی, راضی, مطالعه, آنقدر, صبرش, لبریز, فریادی, مسلمانم, سالن, میلاد, پیامبر, اکرم, نمانده, آماده, مراسمی, مبین, مشرف, جشنی, اعلام, میهمان, داریم, جدید, برخاست, لابد, خانم, خیال, جاده, اوست, نخود, بعضی, بشوند, بسته, مدتهاست, بصیرت, پذیرفته, چیزهایی, هیچکدام, ندانید, مفهوم, بداء, مسلمانان, مساله, مورد, نظیر, کاملا, مطلع, اولین, خانواده, مسیحی, پدیده, مواجه, شروع, آزار, اذیت, فشار, افزودند, درپیش, مسؤولان, مرکز, جریان, قرار, برخی, علمای, ایران, گرفتند, مطلب, میان, گذاشتند, نهایت, جانی, تهدید, اجازه, بردارد, برندارم, حجابم, کشته, شهید, محسوب, پاسخ, شنید, صلابت, استواری, والله, برنمی, جانم, بدهم, آنچه, خواندید, پلان, ماجراست, ماهیانی, غوطه, مرتب, پرسند, افتاده, ساحل, بالاخره, گداخته, گرمای, خشکی, نفسش, بریده, حسرت, بردلش, جوید, بازگردیم, آفریقا, اعتنایی, دختران, قهقهه, مستانه, شویی, آنگه, خرابات, خرام, نگردد, آلوده, پايگاه, حوزه, فصلنامه, پرسمان, شماره, سروقامت, حسین؛,