کپشن های مربوط به مطلع

پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی مطلع

عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)

.قد و وزن را بزنید برنامه رژیم غذایی میده عالیه...
از BMI خودتون مطلع بشید .
خودم انجام دادم عالیه .

Never give up. Believe in yourself. Your belief in self will make you aware of your power and determination to thrive.

هرگز تسلیم نشو.
خودت رو باور کن.
ایمان به خودت باعث میشه از قدرت و عزمت برای پیشرفت مطلع بشی.

‌‌‌‌‌‌.࿐

✿ کپشن خاص ✿

ما که هیچگاه آن طرف قصه نبوده‌ایم.
ما که هیچگاه نه معشوقِ مجنونی بودیم و نه شعرِ شاعری.
ما همیشه عاشق بودیم و شاعر.
شما همیشه معشوق بودی و شعر.
شعر گفتن بلدیم و شعر شدن نه!
شما که شعر شدن بلدی،
شما که مطلعی و مقطع،
شما که مبدئی و مقصد،
شما بگو معشوق بودن چه حالی دارد؟

#مهسا_جلال

هر چه تو در دل پنهان داری از نیک و بد، حق‌تعالی آن را بر ظاهر تو پیدا گرداند.
هر چه بیخ درخت، پنهان می‌خورَد، اثرِ آن در شاخ و برگ ظاهر می‌شود.
اگر کسی بر ضمیر تو مطلع نشود، رنگ و روی خود را چه خواهی کردن...؟

"فیه ما فیه"

آهنگری پس از گذراندن جوانی پرشر و شور، تصمیم گرفت روحش را وقف خدا کند. سال‌ها با علاقه کار کرد، به دیگران نیکی کرد، اما با تمام پرهیزگاری، در زندگی‌اش اوضاع درست به نظر نمی‌آمد.
حتی مشکلاتش مدام بیش‌تر می‌شد.

یک روز عصر، دوستی که به دیدنش آمده بود و از وضعیت دشوارش مطلع شد، گفت: واقعا که عجبا. درست بعد از این که تصمیم گرفته‌ای مرد خداترسی بشوی، زندگی‌ات بدتر شده،
نمی‌خواهم ایمانت را ضعیف کنم اما با وجود تمام رنجهایی که در مسیر معنویت به خود داده‌ای، زندگیی‌ات بهتر نشده.

آهنگر مکث کرد و بلافاصله پاسخ نداد.

سرانجام بعد از سکوتی پُر معنا
اینگونه پاسخ داد :

در این کارگاه، فولاد خام برایم می‌آورند و باید از آن شمشیر بسازم.
می‌دانی چه طور این کار را می‌کنم؟
اول تکه‌ی فولاد را به اندازه‌ی جهنم حرارت می‌دهم تا سرخ شود. بعد با بی‌رحمی، سنگین‌ترین پتک را بر می‌دارم و پشت سر هم به آن ضربه می‌زنم، تا این که فولاد، شکلی را بگیرد که می‌خواهم. بعد آن را در تشت آب سرد فرو می‌کنم، و تمام این کارگاه را بخار آب می‌گیرد، فولاد به خاطر این تغییر ناگهانی دما، ناله می‌کند و رنج می‌برد.
باید این کار را آن قدر تکرار کنم تا به شمشیر مورد نظرم دست یابم. یک بار کافی نیست.
آهنگر مدتی سکوت کرد و سپس ادامه داد:

گاهی فولادی که به دستم می‌رسد، نمی‌تواند تاب این عملیات را بیاورد. حرارت، ضربات پتک و آب سرد، تمامش را ترک می‌اندازد. می‌دانم که این فولاد، هرگز تیغه‌ی شمشیر مناسبی در نخواهد آمد. آنوقت است که آنرا به میان انبوه زباله‌های کارگاه میاندازم.
باز مکث کرد و بعد ادامه داد:

می‌دانم که در آتش رنج فرو می‌روم. ضربات پتکی را که زندگی بر من وارد کرده، پذیرفته‌ام، و گاهی به شدت احساس سرما می‌کنم. انگار فولادی باشم که از آبدیده شدن رنج می‌برد. اما تنها دعایی که به درگاه خداوند دارم این است :

«خدای من، از آنچه برای من خواسته‌ ای صرفنظر نکن تا شکلی را که می‌خواهی ، به خود بگیرم. به هر روشی که می‌پسندی ادامه بده ؛ هر مدت که لازم است، ادامه بده، اما هرگز، هرگز مرا به کوه زباله‌های فولادهای بی فایده پرتاب نکن»

این ماجرا واقعی است ؛ گوش کنید! شاه بیت این غزل اینجاست!
سال 1381، شامگاه یک پنجشنبه تابستانی
تهران، خیابان افریقا، یک پاساژ باحال سانتی مانتال
«لطفا حجاب اسلامی را رعایت فرمایید» .
دخترکان جوان، لاک زده و مانیکور کرده، با هفت قلم آرایش و موهای افشان به دهها مغازه برمی خورند که این تابلو بر روی در ورودی آنها - جایی که همه آن را ببینند - نصب شده است .

توجهی به این نوشته کنند؟ اصلا!



اندکی از این زلف پریشان در پس روسری حریرآسای خویش پنهان کنند؟ ابدا!
اگر اینان چنین کنند، تکلیف آنان چه می شود؟ آنان که آمده اند برای گره گشایی از زلف یار!
معاشران گره از زلف یار بازکنید
شبی خوش است بدین قصه اش دراز کنید
بگذریم . . . برای غربت حافظ همین بس . همین که شب خوش قصه او شامگاه یک پنجشنبه تابستانی باشد در یک پاساژبا حال سانتی مانتال!
بگویی اندکی ناشادمانی و رنج، یا شکوه و گلایه در زوایای رخسارش پیدا باشد، هرگز!
تازه از فرانسه برگشته بود . می خندید و می گفت مهد دموکراسی، تحمل یک متر روسری را نداشت . نتوانستند حضور چند دختر محجبه را در مدارس خود بپذیرند . . . چه راحت حکم به اخراج ما کردند .
گفتم چرا می خندی؟ گفت چرا نخندم! بر سر عقیده ام ماندم تا آخر! این جالب نیست؟
گفتم همه این حرفها بخاطر یک متر روسری است؟ جوابی که داد از سن و سالش خیلی پخته تر بود . زیرکانه و هوشمندانه!
نه! این بهانه است . آنها حجاب را فرهنگ می دانند، نه تمدن، نه اصالت و نه هویت! . . . صرفا اعتقادی فردی که محدودیت و انحصار در دل آن است .
می دانید، زن غربی خیلی بخشنده است . همه را از خوان پر نعمت خویش بهره مند می کند، اما خود همیشه سرگردان و تشنه است!
گفتم تشنه چه چیز؟
گفت تشنه این که به او بنگرند، طالبش شوند و پی اش را بگیرند . همه همت زن غربی این است که از کاروان مد عقب نماند و هر روز جلوه ای تازه کند . او اسیر و در بند خویش است . . . و در این اسارت، سرخوش . او هرگز به رهایی فکر هم نمی کند، چون آزاد است و رها . . . اما در قفس!
زن غربی نمی داند کیست!
- نداند، چرا با تو و حجاب تو سرستیز دارند؟
با تعجب نگاهم کرد و گفت این حکایت همان پسری است که هر چه معلمش به او گفت بگو «الف » نگفت، پرسید چرا؟ گفت «الف » اول راه است . اگر گفتم، می گویی بگو «ب » . . . این رشته سردراز دارد .
آنها همه می دانند اگر زنی محجب شد، دیگر در کوچه و خیابان از لوازم آرایشی که آنها می سازند، استفاده نمی کند، دیگر لخت و عور مبلغ کالاهای آنان نمی شود، دیگر با مردان بیگانه به دریا نمی رود، دیگر نمی تواند در هر مجلس و محفلی شرکت کند، بزند و برقصد . . . !
باز هم فکر می کنید همه این حرفها به خاطر یک متر روسری است؟
در اتاق رئیس «مؤسسه اسلامی نیویورک » را گشود و داخل شد . آنگاه بی مقدمه گفت آقا من می خواهم مسلمان شوم!
مرد سرش را از روی کاغذ برداشت، چشمش به دختر جوانی افتاد که چیزی از وجاهت و جمال کم نداشت .
گفت باید بروی تحقیق کنی . دین چیزی نیست که امروز آن را بپذیری و فردا رهایش کنی .
قبول کرد و رفت، مدتی بعد آمد . مرد راضی نشد . . . باز هم باید تحقیق و مطالعه کنی . آنقدر رفت و آمد که دیگر صبرش لبریز شد . فریادی کشید و گفت «به خدا اگر مسلمانم نکنید، می روم وسط سالن، داد می زنم و می گویم من مسلمانم .»
. . . مرد فهمید این دختر جوان در عزم خود جدی است .
چیزی به میلاد پیامبر اکرم (ص) نمانده بود . آماده اش کردند که در این روز مهم طی مراسمی به دین مبین اسلام مشرف شود .
جشنی بپا کردند و در ضمن مراسم اعلام شد که امروز یک میهمان تازه داریم: یک مسلمان جدید! . . . و او از جا برخاست .
کسی از بین مردم صدا زد لابد این دختر خانم هم عاشق یک پسر مسلمان شده و خیال کرده دین اسلام جاده صاف کن عشق اوست! چه اسلامی؟ همه حرف است!
(نخود این آش شد . نمی دانم چه سری است که بعضی ها دوست دارند نخود هر آشی بشوند) .
- نه، نه . . . اشتباه نکنید . این خانم نه عاشق شده و نه با چشم بسته به این راه آمده، او مدتهاست تحقیق کرده و با بصیرت دین ما را پذیرفته است . چیزهایی از اسلام می داند که شاید هیچکدام از شما ندانید! کدام یک از شما مفهوم «بداء» را می دانید؟ همه نگاه کردند به هم، مسلمانان نیویورک و مساله اعتقادی بداء؟
اما او از این مفهوم و دهها مورد نظیر آن کاملا مطلع است .
بگذریم . او در آن مجلس مسلمان شد و برای اولین بار حجاب را پذیرفت .
خانواده مسیحی دختر که با یک پدیده جدید مواجه شده بودند، شروع به آزار و اذیت او کردند و روز به روز بر سخت گیری و فشار خویش افزودند .
دختر مانده بود چه کند! باز راه مؤسسه اسلامی نیویورک را درپیش گرفت و مسؤولان این مرکز را در جریان کار خود قرار داد . آنان نیز با برخی از علمای ایران تماس گرفتند و مطلب را با آنان در میان گذاشتند . در نهایت، کار به اینجا رسید که اگر خطر جانی او را تهدید می کند، اجازه دارد روسری خود را بردارد .
گوش کنید!
شاه بیت این غزل اینجاست;
دختر پرسید اگر من روسری خود را برندارم و در راه حفظ حجابم کشته شوم، آیا شهید محسوب می شوم؟
پاسخ شنید، آری .
و او با صلابت و استواری گفت: «والله قسم روسری خود را برنمی دارم، هر چند در راه حفظ حجابم، جانم را از دست بدهم .»
آنچه خواندید، سه پلان از یک ماجراست .
پلان اول، حکایت ماهیانی که در آب زندگی می کنند، همه عمر در آب غوطه ورند، اما مرتب از هم می پرسند: آب کو؟
پلان دوم، حکایت ماهی دور افتاده از آبی که آنقدر تن به شن های ساحل می زند تا بالاخره راهی به دریا باز کند .
. . . و پلان سوم، حکایت ماهی گداخته ای که هرم گرمای خشکی نفسش را بریده، حسرت آب بردلش مانده، اما راه دریا را از دل خویش می جوید!
بازگردیم به خیابان آفریقا، آن پاساژ با حال سانتی مانتال، بی اعتنایی دختران جوان به آن تابلو و قهقهه های مستانه!
شست و شویی کن و آنگه به خرابات خرام
تا نگردد زتو، این دیر خراب، آلوده

پايگاه حوزه


فصلنامه پرسمان، شماره 1، سروقامت، حسین؛

سلام دوستا و آبجی های گلم و یه کوچولو ساده .....مثل خودم البته نه ازون ساده هابلکه ازون دل رحما مهربونا و دل نازکا.........میخوام یه راهنمایی نمیشه بگم نصیحت ولی خب به هر حال دوستان میخوام بهتون بگم تو هیچ کجا از این سایتا چه جمله چه سایتای دیگه مثل چتو وایبری و تلگرامی به هیچ بنی بشری از هر نوع جنس مذکر یا مونث باهرنوع عقاید و عواطف و هرنوع رفتارعاشقانه خواهشا و خواهشا اعتماد نکنید من شاهد چندین مورددرجهت سوءاستفاده چه از پسر بیشتر از دختر بوده ام هم جانی هم مادی درجهت گرفتن پول و.... دوستای گلم میخوام یه چیزی رو صادقانه بهتون بگم شاید به بعضی ها بر بخوره ولی باید بگم ببین تو این سایتای مجازی هیچ کسی واقعیتو نمیگه مگر اینکه از اون ساده ها باشه و نفهمه وگرنه نه فقط اینجا بلکه تو دنیای واقعی هم نمیشه حرف کسی رو قبول کرد کم کسی پیدا میشه که مرد باشه و حقیقتو بهت بگه نسبت بهت وفادار باشه خیلی کم جوری که داره منقرص میشه نسل اینجور آدما .دوستان تو هر دنیایی هرکسی اگه بهتون ابراز احساسات کرد سریع روح و غرور دخترونتونو به حراج نذارید نزارید باهتون بازی شه هدفشون این نیستا یعنی خودشون اینو میگن میگن ما سرحرفمون هستیم تو تموم زندگیمی تو نباشی میمیرم تو فرشته ای و ووووووووووووووووگوش نکنید چون همه ترفندایی که میخوان یکم مسخره کنن شما رو این بهم ثابت شده است خیای از دوستان یکم کنجکاون تا تجربه نکنن نمیخوان حرف منو باور کنن باشه خودانی من وظیفه خودم دونستم از بعضی چیزا مطلعتون کنم .......دوستان ازتون خواهش میکنم هیچ اطلاعات شخصی از قبیل عکس و شمارو ادرس به کسی ندید میدونم نمیخواید بدید میدونم الان که اینو بخونید میگید ما نه بابا .....مگه ساده ام ولی درست شما ساده نیستید طرف مقابلتون خیلی ماهره کارشو خوب بلده اول که نمیاد این چیزا رو ازتون بخواد اول خودشو یه آدم خوب و مررررررردو باجنبه و فرد قابل اعتماد با وعده های دروغین جلوه میده بعد تو افکار شما رخنه میکنه......گفتنی هارو گفتم این گوی این میدان .......انتخاب با خودتونه ......دختری با ظرافت دخترانه و غرور دخترانه ..دختری شکست خورده با افکار بهم ریخته .....

(من عاشق این داستان کوتاهم.مدیر توروخدا اینو تایید کن)
مرد و زن جوانی سوار بر موتور در دل شب می راندند.آنها عاشقانه یکدیگر را دوست داشتند.

زن جوان: یواش تر برو، من می ترسم.
مرد جوان: نه، اینجوری خیلی بهتره.
زن جوان: خواهش میکنم ، من خیلی می ترسم.
مرد جوان: خوب، اما اول باید بگی که دوستم داری.
زن جوان: دوستت دارم، حالا میشه یواش تر برونی.
مرد جوان: منو محکم بگیر.
زن جوان: خوب حالا میشه یواش تر بری.
مرد جوان: باشه به شرط اینکه کلاه کاسکت منو برداری و روی سر خودت بذاری، آخه نمیتونم راحت برونم، اذیتم میکنه.

روز بعد واقعه ای در روزنامه ثبت شده بود. برخورد موتور سیکلت با ساختمان حادثه آفرید. در این سانحه که به دلیل بریدن ترمز موتورسیکلت رخ داد، یکی از دو سرنشین زنده ماند و دیگری درگذشت. مرد جوان از خالی شدن ترمز آگاهی یافته بود. پس بدون اینکه زن جوان را مطلع کند با ترفندی کلاه کاسکت را بر سر او گذاشت و خواست تا برای آخرین بار دوستت دارم را از زبان او بشنود....

استاد شهریار شبی در مجلسی شعری سرودند با مطلع (بیت اول ) زیر :

امشب از دولت می دفع ملالی کردیم ** این هم از عمر شبی بود که حالی کردیم
.
.
.
خانم جوانی در مجلس حضور داشت و گفت استاد شعر بسیار زیبایی بود و من مبهوت شدم
ولی در عجبم چگونه فی البداهه همچین شعری سرودید ؟ مطمئن هستید این شعر را از قبل آماده نکرده بودید ؟

استاد فرمود : اسم شما چیست ؟ گفت : اسمم غزال است و شیفته شعرهایتان

استاد مکثی کرد و گفت :

امشب از دولت می دفع ملالی کردیم

این هم از عمر شبی بود که حالی کردیم

شهریارا غزلت خوانده غزالی زیبا

بد نشد با غزلی صید غزالی کردیم

۱-سلام قولا من رب رحیم (یس/۵۸)
۲- سلام علی نوح فی العالمین (صافات/۷۹)
۳- سلام علی ابراهیم (صافات/۱۰۹)
۴- سلام علی موسی و هارون (صافات/۱۴۰)
۵- سلام علی آل یاسین (صافات/۱۳۰)
۶- سلام علیکم طبتم فادخلوها خالدین (زمر/۷۳)
۷- سلام هی حتی مطلع الفجر (قدر/۵)

اینم هفت سین قرآنی

اس ام اس های جدید،عاشقانه، خنده دار و . . . ارسالی کاربران

بزنید, برنامه, رژیم, غذایی, میده, عالیه, خودتون, مطلع, بشید, خودم, انجام, دادم, هرگز, تسلیم, باور, ایمان, باعث, میشه, قدرت, عزمت, برای, پیشرفت, کپشن, هیچگاه, نبودهایم, معشوقِ, مجنونی, بودیم, شعرِ, شاعری, همیشه, عاشق, گفتن, بلدیم, مطلعی, مقطع, مبدئی, مقصد, بودن, حالی, دارد, مهساجلال, پنهان, داری, حقتعالی, ظاهر, پیدا, گرداند, درخت, میخورَد, اثرِ, میشود, ضمیر, نشود, خواهی, کردن, آهنگری, گذراندن, جوانی, پرشر, تصمیم, گرفت, روحش, سالها, علاقه, دیگران, نیکی, تمام, پرهیزگاری, زندگیاش, اوضاع, درست, نمیآمد, مشکلاتش, مدام, بیشتر, میشد, دوستی, دیدنش, آمده, وضعیت, دشوارش, واقعا, عجبا, گرفتهای, خداترسی, بشوی, زندگیات, بدتر, نمیخواهم, ایمانت, ضعیف, وجود, رنجهایی, مسیر, معنویت, دادهای, زندگییات, بهتر, نشده, بلافاصله, پاسخ, نداد, سرانجام, سکوتی, معنا, اینگونه, کارگاه, فولاد, برایم, میآورند, باید, شمشیر, بسازم, میدانی, میکنم, تکهی, اندازهی, جهنم, حرارت, میدهم, بیرحمی, سنگینترین, میدارم, ضربه, میزنم, شکلی, بگیرد, بخار, میگیرد, خاطر, تغییر, ناگهانی, ناله, میکند, میبرد, تکرار, مورد, نظرم, یابم, کافی, نیست, مدتی, ادامه, گاهی, فولادی, دستم, میرسد, نمیتواند, عملیات, بیاورد, ضربات, تمامش, میاندازد, میدانم, تیغهی, مناسبی, نخواهد, آنوقت, آنرا, انبوه, زبالههای, میاندازم, میروم, پتکی, وارد, کرده, پذیرفتهام, احساس, سرما, انگار, باشم, آبدیده, تنها, دعایی, درگاه, خداوند, خدای, آنچه, خواسته, صرفنظر, میخواهی, بگیرم, روشی, میپسندی, لازم, فولادهای, فایده, پرتاب, ماجرا, واقعی, کنید, اینجاست, شامگاه, پنجشنبه, تابستانی, تهران, خیابان, افریقا, پاساژ, باحال, سانتی, مانتال, لطفا, حجاب, اسلامی, رعایت, فرمایید, دخترکان, مانیکور, آرایش, موهای, افشان, دهها, مغازه, برمی, خورند, تابلو, ورودی, آنها, جایی, ببینند, توجهی, نوشته, کنند, اصلا, اندکی, پریشان, روسری, حریرآسای, خویش, ابدا, اینان, چنین, تکلیف, آنان, گشایی, معاشران, بازکنید, بدین, دراز, بگذریم, غربت, حافظ, همین, باشد, پاساژبا, بگویی, ناشادمانی, شکوه, گلایه, زوایای, رخسارش, تازه, فرانسه, برگشته, خندید, دموکراسی, تحمل, نداشت, نتوانستند, حضور, محجبه, مدارس, بپذیرند, راحت, اخراج, کردند, گفتم, نخندم, عقیده, ماندم, جالب, حرفها, بخاطر, جوابی, سالش, خیلی, پخته, زیرکانه, هوشمندانه, بهانه, فرهنگ, دانند, تمدن, اصالت, هویت, صرفا, اعتقادی, فردی, محدودیت, انحصار, دانید, غربی, بخشنده, خوان, نعمت, بهره, سرگردان, تشنه, بنگرند, طالبش, شوند, بگیرند, کاروان, نماند, جلوه, اسیر, اسارت, سرخوش, رهایی, آزاد, کیست, نداند, سرستیز, دارند, تعجب, نگاهم, حکایت, همان, پسری, معلمش, نگفت, پرسید, رشته, سردراز, کوچه, لوازم, آرایشی, سازند, استفاده, مبلغ, کالاهای, مردان, بیگانه, دریا, مجلس, محفلی, شرکت, بزند, برقصد, اتاق, رئیس, مؤسسه, نیویورک, گشود, داخل, آنگاه, مقدمه, مسلمان, کاغذ, برداشت, چشمش, افتاد, چیزی, وجاهت, جمال, بروی, تحقیق, امروز, بپذیری, فردا, رهایش, قبول, راضی, مطالعه, آنقدر, صبرش, لبریز, فریادی, کشید, مسلمانم, نکنید, سالن, گویم, فهمید, میلاد, پیامبر, اکرم, نمانده, آماده, مراسمی, مبین, مشرف, جشنی, اعلام, میهمان, داریم, جدید, برخاست, مردم, لابد, خانم, خیال, جاده, اوست, نخود, بعضی, بشوند, اشتباه, بسته, مدتهاست, بصیرت, چیزهایی, شاید, هیچکدام, ندانید, مفهوم, بداء, مسلمانان, مساله, نظیر, کاملا, اولین, خانواده, مسیحی, پدیده, مواجه, بودند, شروع, آزار, اذیت, گیری, فشار, افزودند, درپیش, مسؤولان, مرکز, جریان, قرار, برخی, علمای, ایران, تماس, گرفتند, مطلب, گذاشتند, نهایت, جانی, تهدید, اجازه, بردارد, برندارم, حجابم, کشته, شهید, محسوب, شنید, صلابت, استواری, والله, برنمی, جانم, بدهم, خواندید, پلان, ماجراست, ماهیانی, غوطه, مرتب, پرسند, افتاده, ساحل, بالاخره, راهی, گداخته, گرمای, خشکی, نفسش, بریده, حسرت, بردلش, جوید, بازگردیم, آفریقا, اعتنایی, دختران, قهقهه, مستانه, شویی, آنگه, خرابات, خرام, نگردد, آلوده, پايگاه, حوزه, فصلنامه, پرسمان, شماره, سروقامت, حسین؛, دوستا, آبجی, کوچولو, ساده, البته, ازون, هابلکه, رحما, مهربونا, نازکا, میخوام, راهنمایی, نمیشه, نصیحت, دوستان, بهتون, سایتا, جمله, سایتای, دیگه, وایبری, تلگرامی, بشری, مذکر, مونث, باهرنوع, عقاید, عواطف, خواهشا, اعتماد, شاهد, چندین, مورددرجهت, مادی, دوستای, صادقانه, بخوره, مجازی, واقعیتو, نمیگه, اینکه, باشه, نفهمه, وگرنه, دنیای, حقیقتو, نسبت, وفادار, جوری, داره, منقرص, اینجور, آدما, دنیایی, هرکسی, ابراز, احساسات, سریع, غرور, حراج, نذارید, نزارید, باهتون, بازی, هدفشون, نیستا, یعنی, خودشون, اینو, میگن, سرحرفمون, هستیم, تموم, زندگیمی, نباشی, میمیرم, فرشته, ترفندایی, میخوان, مسخره, ثابت, خیای, کنجکاون, تجربه, نکنن, نمیخوان, خودانی, وظیفه, دونستم, چیزا, مطلعتون, ازتون, اطلاعات, شخصی, قبیل, شمارو, ادرس, میدونم, نمیخواید, الان, بخونید, میگید, بابا, نیستید, مقابلتون, ماهره, کارشو, بلده, نمیاد, بخواد, باجنبه, وعده, دروغین, افکار, رخنه, میکنه, گفتنی, هارو, انتخاب, خودتونه, دختری, ظرافت, دخترانه, شکست, خورده, ریخته, داستان, کوتاهم, مدیر, توروخدا, تایید, سوار, موتور, راندند, عاشقانه, یکدیگر, داشتند, یواش, ترسم, اینجوری, بهتره, دوستم, دوستت, حالا, برونی, محکم, کلاه, کاسکت, برداری, بذاری, نمیتونم, برونم, اذیتم, واقعه, روزنامه, برخورد, سیکلت, ساختمان, حادثه, آفرید, سانحه, دلیل, بریدن, ترمز, سرنشین, زنده, دیگری, درگذشت, خالی, آگاهی, یافته, بدون, ترفندی, آخرین, زبان, بشنود, استاد, شهریار, مجلسی, شعری, سرودند, امشب, دولت, ملالی, کردیم, بسیار, زیبایی, مبهوت, عجبم, چگونه, البداهه, همچین, سرودید, مطمئن, هستید, نکرده, بودید, فرمود, چیست, اسمم, غزال, شیفته, شعرهایتان, مکثی, شهریارا, غزلت, خوانده, غزالی, غزلی, ۱سلام, قولا, رحیم, یس۵۸, العالمین, صافات۷۹, ابراهیم, صافات۱۰۹, موسی, هارون, صافات۱۴۰, یاسین, صافات۱۳۰, علیکم, طبتم, فادخلوها, خالدین, زمر۷۳, الفجر, قدر۵, اینم, قرآنی,